[قبل از اینکه این پارت شروع کنید باید بگم از اونجایی که نمیتونم اسمات بنویسم از این به بعد جاهایی که میخوان رابطه داشته باش و جایی که قرار بره بعد از رابطه بخاطر اینکه گیج نشید با ^^^ مشخص میشه]
****
با فکر به ویهان دوباره همون حس دیده شدن و سنگینی نگاهو رو خودم حس کردم برگشتم سمت پنجره جز جنگل تاریک و بازتاب خودم تو شیشهها چیزی نبود اما اوت حس نگاه بود حسی که ناخوداگاه منو به سمت پنجره کشوند جمله ییبو تو سرم تکرار شد تا بیام فکر نکن اما بدنم منو به سمت پنجره کشوند آروم دستم رو شیشه سرد پنجره نشست و بازتاب ویهانو تو قطرههای آب پشت شیشه دیدم لباش آروم تکون خورد
«_عجله کن»
پنجره را باز کردم نم بارون هوا رو سردتر کرده بود دست سالممو زیر قطرههای بارون گرفتم چشمامو بستمو نفس عمیق کشیدم و چشمامو باز کردم حالا ویهان روبهروم بود با چشمای خسته و صدای ضعیف گفت
«_تو باید منو آزاد کنی جان»
این بار لحنش واقعاً خسته و پر التماس بود سریع گفتم
+چطوری؟
با صدایی که هر لحظه ضعیفتر میشد گفت
«_تا وقتی ییبو عذاب میکشه محکومم به اینجا موندن»
آروم گفتم
+عذاب؟
سری تکون داد و گفت
«_تو مرگ من اون مقصر نیست..هیچکس مقصر نیست..این انتخابم بود..»
با حرفش چشمام گرد شد و ویهان کمرنگ شد
انگار داشت محو میشد با شوک گفتم
+چطور باید ثابت کنم؟
لب زد
«_زئی..اون میدونه»
ویهان محو شد و همین لحظه در اتاق باز شدو با داد ییبو برگشتم سمت در
-جان..
اومد سمتمو منو به داخل کشید با عصبانیت گفت
-قرارمون چی بود؟
+به سه قلوها فکر کردم..به انتظارشون..به ویهان..ویهانو دیدم..بهم گفت چرا اینجاست..
سوالی نگاش تو چشمام چرخید عصبانی بود اما نگرانم شده بود آروم گفتم
+گفت مرگم یه انتخاب بود..
چشمای ییبو گرد شد و شوکه گفت
-ویهان اینا رو گفت؟
سری تکون دادم که ییبو عصبانی گفت
-لعنتی..این همه روح...چرا همش ویهان میاد سمت تو
جوابی نداشتم بدم اما صدای آشنایی از بیرون پنجره جواب داد
_چون اون اولویته..
با این حرف هر دو برگشتیم سمت صدا جین بود که از تو تاریکی به سمت ما میومد
ییبو با تعجب گفت
-جین..اینجا!؟
جین سری تکون داد و گفت
_خیلی منتظرتون بودم..نیومدین..مجبور شدم خودم بیام..
نگاهی به من کرد و گفت
_ببین منو به چه کاری وادار کردی!
شوکه فقط نگاش کردم با یه حرکت پرید رو قاب پنجره و سریع پرید داخل کنار ما ایستادو گفت
_نامه به دستت رسید؟
قیافه ییبو همچنان متعجب بودو با تردید پرسید
-کدومو میگی؟
جین اخمی کردو گفت
_نامه انجمن
ییبو پنجره رو بستو آرومتر گفت
-کدوم انجمن..دوتا نامه رسیده
با این حرف به میزش اشاره کرد و ادامه داد
-انجمن اصلی و انجمن سری..هر دو هم تو یه ساعت مشابه قرار ملاقات گذاشتن
نگام بین ییبو و جین چرخید که جین گفت
_مهم نیست..هیچکدومو نباید برین..هر دو تلس..یکی برای تو یکی برای جان
با این حرف به من نگاه کرد و گفت
_خوب آشوب درست کردیا
+چرا؟
صدای خودم باعث غافلگیری خودم شد پر از ترس بود گلومو صاف کردمو دوباره گفتم
+چرا؟چی شده؟

YOU ARE READING
𝑾𝒐𝒍𝒇
Fantasy✷𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝒀𝒊𝒛𝒉𝒂𝒏(𝒀𝒊𝒃𝒐 𝑻𝒐𝒑) ✷𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆,𝑽𝒂𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆,𝑴𝒑𝒓𝒆𝒈,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 گرگها مرگ را میپذیرند اما هرگز تن به قلاده نمیدن... ((دوستان عزیز این فیک اسمات نداره))