به اینجا که رسیدم مکث کردم
تمام خاطرات برام زنده شد
اون شب...
شبی که ویهانو برای همیشه انتخاب کردم...
غم سنگین همیشگیم انگار دوباره زنده شد و رو به پدر بزرگ گفتم
-من فقط میخوام نذارم گرگم منطق منو هم از بین ببره
پدر بزرگ با ناراحتی سری تکون دادو گفت
=ییبو...باهاش نجنگ...برای یکبار هم که شده...به حرفش گوش کن...
نفس پر حرصی از ریه هام خالی شد و گرگم کلافه تر تو سم رژه رفت
بی فایده بود
مشورت با این پیرمرد هم فایده نداشت
نگاهم به راهرو و در اتاق ژان افتاد...
گرگم منو به اون سمت کشید
اما با اخم نگاهمو از اون سمت گرفتمو برگشتم سمت در خروج بدون نگاه کردن به پدر بزرگ گفتم
-امشب یه خوناشام توی جنگل دیدم...یوبین کلبه اونارو توی قسمت مرزی بهم نشون داد
در خونه رو باز کردمو گفتم
-یه سری نگاتیو توی کلبه بود که از خوناشام ها عکس گرفتن...میرم جنگلو بگردم...شما هم مواظب باشین
از در رفتم بیرون
اما قبل اینکه درو ببندم پدر بزرگ گفت
=ییبو...
مکث کردمو نگاهش کردم که گفت
=تا از درون آروم و موفق نباشی...بیرون هم به هیچی نمیرسی...
اخمم بیشتر شد
اما بدون جواب دادن درو بستم و از پله ها پائین رفتم
دفعه قبل گرگم اونجور که خودش خواست رفتار کرد... بدون توجه به خواست من!
اینبار من جوری که خودم میخوام رفتار میکنم
بدون توجه به خواست اون
با این فکرم خشم گرگ درونم بیشتر شد
وارد جنگل شدم
اما تبدیل نشدم...میدونستم تبدیل شدن اینجا منو به کدوم سمت میکشونه
برای همین با وجود تلاش گرگم تبدیل نشدمو تو حالت انسان به سمت یوبین رفتم...ژان:::::::::
تو آینه به خودم نگاه کردم
واقعا انتظار نداشتم این وقت شب کسی رو تو سالن ببینم
اونم کی!
ییبو و پدر بزرگ
برسو تو موهام کشیدمو دوباره به خودم خیره شدم
انگار میخواستم ببینم تصویری که اونا از من دیدن تا چه حد افتضاح بود!
من هیچوقت انقدر پریشون از حمام نمی آم بیرون
اما یه لحظه حس کردم کسی تو سرویس ایستاده
در قدیمی حمام نصفش شیشه ای بود و با وجود مات بودن باز هم تصویر مات و مبهمی رو از اون سمت نشون میداد
واقعا حس کردم یه سایه اون سمت حرکت کردو حسابی ترسیدم
برای همین انقدر با عجله اومدم بیرون
نفسمو با خستگی بیرون دادمو موهامو سریع شونه کردم
چه فرقی میکرد اونا منو چطوری دیدن؟
یاد نگاه ییبو وقتی از حمام اومدم بیرون افتادم...
نگاهی که انگار متعلق به یه گرگ وحشی بود...
به گل های قالی کف اتاق خیره شدمو اجازه دادم قلبم برای چند لحظه تو تخیلاتش غرق شه...
نگاه ییبو...داغی که از نگاهش رو تنم نشست...
گرگش که کامل حس میشدو انگار مشتاق من بود...
لبخند تلخی زدمو نشون رو گردن ییبو توی ذهنم اومد
بلند شدم
بسه ژان...
توهم نزن...
حتی اگه واقعا هم ییبو به تو با علاقه نگاه میکرد!که نکرد!
تو نباید بری سمتش...
از پنجره به جنگل تاریک خیره شدم
مسلما من دوست ندارم دومی باشم!
ترجیح میدم تا ابد تنها باشم تا دومی باشم...
کسی که طعم عشقو قبل از من چشیده رو نمیخوام... کسی که نشون یه نفر دیگه رو داره...نمیخوام...
هرگز...
نگاهمو از جنگل گرفتمو به سمت تخت رفتم
یه مرد با سه تا بچه!
دیوونه شدی ژان؟!
تو قسمت خالی تخت دراز کشیدمو پتو رو خودم دادم
ته دلم صدائی میگفت
+«خب شاید اون عشق واقعی نبود»
با تمسخر این فکرو از ذهنم پاک کردم
آره...واقعی نبود...با یه نشون رو گردنش و سه تا بچه... واقعی نبود...لابد این توهمات من واقعیه
چشم هامو به هم فشار دادمو سعی کردم بخوابم...
یوبین...
الان باید به اون تمرکز کنم...
یوبین...
آره...
صورتش...
تو ذهنم دنبال تصویرم از صورتش گشتم
اما چرا انقدر محو بود؟
برعکس ییبو که انگار تمام جزئیات صورتش تو ذهنم هک شده بود
روی تخت چرخیدمو به ساعت نگاه کردمبخواب ژان...الان صبح میشه خود واقعیش میاد لازم نیست صورتشو تجسم کنی...
تو همین عالم خواب و بیداری بودم و تو ذهنم همه چی میگذشت که احساس خارش بینیم هوشیار ترم کرد
سعی کردم چیزی که بینیمو اذیت میکرد از رو صورتم کنار بزنم
اما موفقیت آمیز نبود
خمار چشم هامو باز کردم و با دیدن صورت یوبین چشم هام گرد شد...خوب سلام..
بچهها من واقعا شرمندتونم نمیدونم واتپد چرا اینجوری کرد من ی پارت طولانی برای امشب نوشته بودم ولی واتپد از نصفم کمتر آپ کرد واقعاً تف توش😑💔و راجب مازیار و شال و اینا براتون سوءتفاهم پیش نیاد اشتباه تایپی بود گوشیم وسطای پارتی که داشتم مینوشتم هنگ کرد و اینجوری شد منم ی دور از روش نخوندم انقدر شوق داشتم برا آپ امشب از روش نخوندم چون میخواستم زودتر براتون آپ کنم که اینجوری شد من بازم شرمندتونم که خورد توی ذوقتون توی ذوق خودمم خورد بدم خورد الانم با اعصاب بهم ریخته این پارت و نوشتم اگه موقع خوندن ی حس بی حوصلگی کردین از متن سر همینه بالاخره ی وقتایی ی سری چیزا هست که نمیزاره خوشحال باشیم ولی ما نباید تحت تاثیرشون قرار بگیریم💔🙂
شرمندتونم این اتفاق و به بزرگی و عشقی خودتون ببخشید و هرچی فحش بلدین به واتپد بدبم لطفاً🙏
میخواستم بگم امیدوارم از این پارت لذت ببرید ولی شک دارم که لذت ببرید ولی بازم میگم امیدوارم از این پارت لذت ببرید♥️♥️
و ی چیزی
به نظرتون ژان توی آینه حموم چی دیده؟به نظرتون توهم زده؟
هرکی درست حدس بزنه ی پارت اضافه براش میفرستم 😏😂عاشقتونم😘♥️♥️
بیاین امشب و فراموش کنیم💔😂
و ی نکته موهای ژان تقریبا بلنده🙂
YOU ARE READING
𝑾𝒐𝒍𝒇
Fantasy✷𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆:𝒀𝒊𝒛𝒉𝒂𝒏(𝒀𝒊𝒃𝒐 𝑻𝒐𝒑) ✷𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆:𝑶𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔𝒆,𝑽𝒂𝒎𝒑𝒊𝒓𝒆,𝑴𝒑𝒓𝒆𝒈,𝑹𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆 گرگها مرگ را میپذیرند اما هرگز تن به قلاده نمیدن... ((دوستان عزیز این فیک اسمات نداره))