جین:وارد کلاس شدم و بعد از نشستن روی صندلی نگاهی روی خودم حس نکردم پس سرمو بلند کردم و به اولین میز نگاه کردم نبودش کسی که همیشه نگاهه خیره شو روی خودم حس میکردم امروز نیومده بود به صندلیه کنارش نگاه کردم جیمینی با چشم های پف کرده نشسته بود دلشوره عجیبی تمام وجودمو گرفت
تمام تایم کلاس جیمینی که قبلا یک لحظه هم نگاهش از تخته برداشته نمیشد با بغض فقط به کتابی که صفحه ۶۲ بود و بقیه صفحه ۶۸ نگاه میکرد
و منی که شاید نیومدن یه دانش آموز عادی بود اما حرف جونگکوک بود کسی که هیچوقت غیبت نمیکرد کسی که همیشه اگه مریضم بود میومد حتی یه سری تب داشت اما بازم اومد و من به زور فرستادمش خونه
بااین فکر و این دلشوره ای که هر لحظه بیشتر میشد حالت تهوع گرفته بودم۱ روز بعد
با سردرد عصبی که باز سراغم اومد به سمت کلاس حرکت کردم سعی کردم حرفای تهیونگو یادم بیارم تا آرومترشم
÷ خب بابا طرف شاید حال نداشت بیاد مثلا منو خودتو یادت رفته یکیمون حال نداشت اون یکیم نمیرفت
+ ولی جیمین اومد
÷ نگشته باهاش بی عقلیه اون رو توام اثر گذاشته گفتم مثلا خودمونو مثال زدم خره
یا چمیدونم شایدم خواب مونده+ آخرین کلاس باهم داشتیم میرسوند خودشو
÷ اصلا شاید مریضیش در حدی زیاد بود از یه تب عادی خیلی بیشتر نتونسته بیاد
+ چرا ساکت نمیشی تو نخواستم حرف بزنی
÷ حالا خوبه از طرف خوشت نمیاد انقدر مخ منو خوردی
سرمو تکون دادم تا دلیلای احمقانه تهیونگ که آرومم نکرد هیچ بدترم کرد یادم بره
معلومه که ازش خوشم نمیادولی دلیل نمیشه که با خودم عهد نکنم اگه امروزم نیومد از جیمین خبری نگیرمبا باز کردن در کلاس سرم بی اراده چرخید سمت میز اول اونجا بود
با دیدن پسری با موهای مشکی که سرشو پایین انداخته بود و موهاش روی صورتش ریخته شده بود و مثل بقیه ایستاده بود نفس آسوده ای کشیدم
ولی برعکس بقیه به من نگاه نمیکرد و نگاهش به زمین بودسری تکون دادم که همه نشستن سمت صندلی رفتم خیلی سعی کردم بهش نگاه نکنم ولی نتونستم پس چه بهونه ای بهتر از درس پرسیدن
+ جئون جونگکوک
_ بله؟
بازم نگاهم نمیکردو سرش پایین بود پس با حرص ادامه دادم
+ جلسه پیش نبودی یه خلاصه از درس جلسه قبلش بده بعد سوهو جلسه پیشو توضیح بده کامل یادآوری بشه بریم سر درس امروز
_ بله چشم
از تعجب ابروهام بالا رفت جئون جونگکوک الان گفت چشم؟؟؟؟ اون ببخشیدی که تو موقعیتایی که مجبور میشد بگه به زور میگفت الان خیلی راحت گفت چشم
YOU ARE READING
I succeeded [Jinkook]
Fanfictionخدایا بیخیال میدانم اشتباه است اما من عاشق این اشتباهم اشتباه هم آغوشی با او خدایا بیخیال من بوی تن او را میخواهم زل زدن به چشم های قشنگش برایم اوج تمام لذت هاست شیرین ترین اشتباه زندگیم چشیدن لب های اوست خدایا بیخیال " پایان یافته "