جینهمینجور که صدای غر زدنای دیر شد جونگکوک از دم در میومد سریع به خودم توی آینه نگاه کردم
مثل همیشه عالی چشمکی به خودم توی آینه زدم و ترجیح دادم تا جونگکوک نیومد ببرتم خودم برمدوییدم سمت در نزدیکش که شدم گفتم: چطورم؟
چشم غره ای نثارم کردو رفت بیرون و من فهمیدم که این یعنی خوبم
تو اسانسور بودیم که سرش پایین بود و عصبی پاشو تکون میداد
دستمو زیر چونش گذاشتم و سرشو آوردم بالا انگشتمو بین دوتا ابروهاش گذاشتم و به سمت بالا بردم+ اخم نکن بهت نمیاد
اونوقت دلم تورو نمیخواد_ هه هه هه شاعرم که شدی
+ شاعر که بودم بعدشم یکی از کارایی که دوست پسرا میکنن اینه که برای هم شعر میگن
_ جین ولم کن حوصله ندارم
+ چته؟
_ نمیدونم کلافم فقط
در اسانسور باز شد دستشو گرفتم که سرش سریع بالا اومد بدون اینکه بهش نگاه کنم دستشو کشیدم و باهم رفتیم سمت ماشین
من به خودم اعتراف کردم که دوسش دارم پس مشکلش چیه
اگه کوک مشکلی داره که فکر نکنم داشته باشه به من ربطی نداره اون مشکله خودشهتو ماشین جونگکوک ساکت بود آروم زدم زیر چونش که حواسشو داد به منو برگشت نگام کرد
+ الان از این نگرانی که بابات اینا دوباره جلوی در باشن یا واکنش بچه ها؟
_ بخوام باهات روراست باشم جفتش
+کوکی جونم گفتم که دیروز حرفی زده نشد و بچه هام انقدری ازت میترسن که هیچی نگن
تک خنده ای کرد و روشو برگردوند
دوباره چونشو سمت خودم برگردوندم: اخمت برای منه میخوای بخندی اونوری میکنی
اینسری درحالیکه منو نگاه میکرد خندیدلپشو کشیدم و گفتم: ای جون
دستمو گرفت پرت کرد اونور: انقدر بهم گفتی بچه خودتم باورت شده بچم
چرا از اینور میری مدرسه کوچه بعدیهوایسادم پیاده شدمو سمت یه در رفتم درو زدم که مستخدم اومد بیرون به جونگکوک اشاره کردم پیاده شه اومد سلام کردو کنارم وایساد
بالبخندی سمت پیرمرد برگشتم و گفتم: آقای وو این پسر جونگکوکه تا یه مدتی لطف کنید بزارید از این در بیادو برگرده خودم به مدیر کیم اطلاع میدم
مرد لبخندی زد و بله آقایی گفت
جناب آهو با چشمایی که الان میشه گفت دبل آهو رو کنار کشیدم:
ببین کوکی این در پشتیه مدرسست یکم جلوتر بری میرسی محوطه
برگشتنیم از همین راه بیا اینجا با ماشین منتظرت میمونم باهم برگردیم_ خب این چه کاریه من خودم میرم میام حتما که نباید باهم بیایم که نگران باشیم کسی مارو باهم ببینه
YOU ARE READING
I succeeded [Jinkook]
Fanfictionخدایا بیخیال میدانم اشتباه است اما من عاشق این اشتباهم اشتباه هم آغوشی با او خدایا بیخیال من بوی تن او را میخواهم زل زدن به چشم های قشنگش برایم اوج تمام لذت هاست شیرین ترین اشتباه زندگیم چشیدن لب های اوست خدایا بیخیال " پایان یافته "