÷ جغجغه چطوری؟
× خوبم ولی فکر کنم چندتا از تارموهام سفید شد تا بهوش بیای...ایناهاش سمت راست دیدی؟
÷ همین الانشم به خاطر تو بهوش اومدم وگرنه میخواستم چیکار بهوش بیام راحت خوابیده بودم برای خودم
با چشمای گرد شده به بحث عجیب بین این دوتا نگاه میکردم
÷ الکی برای چی نگران شدی
× برای چی داره تهیونگ؟ تو بیهوش بودیا
÷ خب بودم که بودم تو حالت بد میشد اونوقت چه غلطی میکردم؟
چشمام گرد شد یعنی تهیونگ از ترس جیمین چیزی میدونست؟
کلافه سرمو چرخوندم و سمت پنجره رفتم دیدم جین هنوز داره با گوشیش حرف میزنه
بدون اینکه به این دوتا چیزی بگم که اگرم بگم فکر نکنم حواسشون باشه رفتم پیش جینبا دیدن من لبخند زدو با یه بهت زنگ میزنم تماسو قطع کرد
+ چه عجب آقا افتخار داد یه نگاه به من کرد
خندیدم: لوس نشو
کنارهم رو نیمکت رو محوطه نشستیم
+ جیمین پیششه؟
یهو دلم گرفت جواب سوالشو میدونست و بااینکه حال تهیونگ خوب بود ولی بازم دلش پیش تهیونگ بود انگار نه انگار بعد حدود دو روز تازه همدیگه رو دیدیم
تهیونگو دوست داشتم خودمم نگرانش بودم ولی این دلیل نمیشد اون موقع حس مضخرفی نداشته باشمآروم گفتم: آره من دارم میرم یه جایی کار دارم به جیمین بگو خودش بره
بلند شدم که سریع دستمو گرفت و جلوم وایساد
+ جون جین نمیدونم چی باید بگم مخم کار نمیکنه
لبخنده خسته ای زدم: مهم نیست بعدا حرف میزنیم فعلا منم باید برم
آروم دستمو از دستش دراوردم و از کنارش رد شدم دو قدم نرفته بودم که لبخندم محو شد من اینهمه دلتنگش بودم ولی اون یه بغلم نکرد هیچ، یه حرف مهربونیم نزد هیچ حتی یه حالت خوبه بهم نگفت
********
طبق معمول رو مبل دراز کشیده بودم به ساعت نگاه کردم ۱۱ بود حوصله شام خوردنم نداشتم حتی حوصله روشن کردن برقام نداشتم
صدای باز شدن در اومد قبل از اینکه بخوام بلندشم ببینم کیه صداش اومد+ جونگکوک خونه ای؟
چشمامو بستم حتی دلم نمیخواست جوابشو بدم پس خودمو بخواب زدم
برقارو روشن کرد و جلوتر اومد صدای قدم هاش نزدیکتر میشد بعد بوش اومد و من کلی تلاش کردم تا نفس عمیق نکشم
جلوم رو دو زانو نشست و موهامو از جلوی صورتم کنار زد بغض کرده بودم خودمم بخاطر اینکه اونجوری برگشتم پشیمون بودم حس میکنم کارم خیلی بچگونه بود
بااینکه جفتمون میدونستیم بیدارم ولی هیچکدوم چیزی نگفتیم رو سرمو بوسیدو
بقلم کرد سمت اتاق برد گذاشت رو تخت
خودش حولشو گرفت و رفت سمت حموم
YOU ARE READING
I succeeded [Jinkook]
Fanfictionخدایا بیخیال میدانم اشتباه است اما من عاشق این اشتباهم اشتباه هم آغوشی با او خدایا بیخیال من بوی تن او را میخواهم زل زدن به چشم های قشنگش برایم اوج تمام لذت هاست شیرین ترین اشتباه زندگیم چشیدن لب های اوست خدایا بیخیال " پایان یافته "