تا پدر جین اومد جوابشو بده صدای دیگه ای بین این بحث مسخره اومد
= اتفاقی افتاده؟
^ نه یونگی جان داشتیم باهم بیشتر آشنا میشدیم
= درسته ولی فکر نمیکنم مهمونای من از این هم صحبتی لذت بِبَرن پس ممنون میشم کاری کنید که از مهمونی من خاطره بدی نداشته باشن
سرم از حرفای بابای جین داشت منفجر میشد ولی دلیل نمیشد که چشمام از حرفای یونگی گرد نشه قشنگ مستقیم گفت گمشو برو یه جا دیگه فقط از کلمات مودبی استفاده کرد که هر خری بود میفهمید
بابای جین یه نگاه عصبی به این دوتا برادر انداخت و رفت
تهیونگ پوزخند زد: چه عجب یه جا بدرد خوردی، شما دوتا وسیله هاتونو جمع کنید میریم
تهیونگ کتشو برداشت همینجوری که به سمت در میرفت شروع کرد پوشیدن و به چشمای پسر بقلیش که با غم نگاهش میکرد توجه نکرد
× من از طرف تهیونگ معذرت میخوام جناب مین منظوری نداشت فقط یکم عصبانیه
یونگی لبخند غمگینی به حرفای جیمین زد و سمت ما برگشت: من معذرت میخوام حواسم پرت شد و نتونستید از مهمونی لذت ببرید و من افتخار آشنایی بیشتر باهاتونو نداشتم
همینطور که بهش دست میدادیم لبخندی زدم و گفتم: این چه حرفیه تقصیر شما نبود فقط همه چی اونجور که باید پیش میرفت نرفت و برای آشنا شدن بیشتر بازم فرصت هست
= آره مخصوصا با حضور برادر عزیزم
جیمین خندید و گفت: نگران تهیونگ نباشید اون با من
با صدای داد تهیونگ که مارو صدا میکرد سریع با هوسوکم خداحافظی کردیم و رفتیم سمت در
تهیونگ با دیدن ما عصبی نگاهمون کرد و جلوتر رفت
و به جینی که تازه داشت از پله ها بالا میومد که بیاد تو اهمیتی نداد و با تنه ای که بهش زد از کنارش رد شد+ هوی چته وحشی دستم شکست
× هیونگ ولش کن الان خل شده
جین با تعجب به جیمینی که دویید تا به تهیونگ برسه نگاه کرد
وقتی رسیدم بهش دستشو گرفتم و به سمت در کشیدم+ صبر کن ببینم داستان چیه
_ هیچی فقط قرار شد زودتر بریم خونه
جین وایساد و دستم کشید که وایسادم و به سمتش برگشتم
+ بهت میگم چیشده
به اخم هاش نگاه کردم و فهمیدم جین با اخمم ترسناکه چه برسه به عصبانی بشه
نگاهم به پشته سرش خورد که مردی با یه لیوان مشروبی که سمت لباش میبرد از پشت پنجره به ما نگاه میکرد
جین رد نگاه منو دنبال کرد خواست برگرده که سریع به سمت خودم برش گردوندم و قبل از اینکه بخواد ریکشنی نشون بده دستمو دور صورت قاب کردم و لبامو رو لباش گذاشتم و همونجوری که به چشم های مرد پشت پنجره نگاه میکردم شروع کردم جینو بوسیدن
YOU ARE READING
I succeeded [Jinkook]
Fanfictionخدایا بیخیال میدانم اشتباه است اما من عاشق این اشتباهم اشتباه هم آغوشی با او خدایا بیخیال من بوی تن او را میخواهم زل زدن به چشم های قشنگش برایم اوج تمام لذت هاست شیرین ترین اشتباه زندگیم چشیدن لب های اوست خدایا بیخیال " پایان یافته "