جینبه چشم های بسته پسر توی بغلم نگاه کردم
گونشو نوازش کردم یاد حرفاش افتادم این پسری که آروم توی آغوشم خوابیده بود بچگی نکرده بود شاید منم بجاش بودم دروغ میگفتم بازم بهش افتخار کردم که توی همچین شرایطی پاک موند یاد گریه هاش افتادم قلبم مچاله شد
لبخند زدم تو اون گریه چه دلبری میکرد
"یعنی امن ترین جا برای جئون جونگکوک"
تک خنده ای کردم و موهاشو از رو صورتش کنار زدم بچه پررو داره یه کارایی با قلبم میکنهنفس عمیقی کشیدم ساعتو نگاه کردم ۶ بود دیشب تا الان پلک روهم نذاشتم بلند شدم برم مدرسه با حسرت به جونگکوک نگاه کردم آهی کشیدمو آروم گفتم امروزم بخواب
آروم از کنارش بلند شدم پتو رو روش مرتب کردم بوسه ای به سرش زدم ولی دیگه راهی به ذهنم نرسید که بیشتر پیشش بمونم نه به اون اولا که یه بند در حال پیچوندنش بودم نه به الان که نمیتونم ولش کنم
در برابر خوابیدن مقاومت کردم پس رفتم حاضرشم
تو آینه به خودم نگاه کردم چشمام از گریه و بی خوابی دیشب پف کرده بود
خسته تر از اونی بودم که به این چیزا اهمیت بدم پس سریع حاضر شدم بعد از نوشتن یادداشتی برای جونگکوک، همینجوری که فکر میکردم تو اولین فرصت براش یه موبایل بخرم از خونه بیرون رفتم+ جانم نامجون؟
× سلام آقا معلم
+ سلام جیمین گوشی نامجون دست تو چیکار میکنه؟
× مدیر کیم گوشیشو داد به من گفت بهتون زنگ بزنم بگم جونگکوکو امروز مدرسه نیارید
+ چرا؟ چیزی شده مگه؟
× یکی....یعنی...میدونید....
+ جیمین جونگکوک قضیه خانوادشو برام گفت راحت بگو
× آخیش مونده بودم چی بگم
+ جیمین حرفتو بزن
× باش الان بابا و خواهر جونگکوک با یه یارو دیگه اومدن دم مدرسه دنبالش
+ یارو نه یه آقایی یاد بگیر، حالا کی هست این یارو؟
صدای ریز خندیدن جیمینو شنیدم تازه دقت کردم دیدم اومدم معلم بازی در بیارم بدتر گند زدم
با همون لحنی که خنده توش موج میزد گفتم: نخند جیمین جواب منو بده
× نمیدونم حالا شما جونگکوکو نیارید بیاید ببینید کیه
+ نیاوردم نزدیکم الان میرسم فعلا
رسیدم به مدرسه تو حیاطش شلوغ بود نزدیکتر رفتم با صدای بلند گفتم: اینجا چه خبره؟
سرشون سمت من برگشتو من کسایی که دلیل گریه دیشب کوکیم بودنو دیدم
صبرکن ببینم کوکیم؟ از کی تا حالا جئون برای من کوکیم شده اوکی بعدا وقت دارم به این چیزا فکر کنم
الان این سه نفر واجبترن
YOU ARE READING
I succeeded [Jinkook]
Fanfictionخدایا بیخیال میدانم اشتباه است اما من عاشق این اشتباهم اشتباه هم آغوشی با او خدایا بیخیال من بوی تن او را میخواهم زل زدن به چشم های قشنگش برایم اوج تمام لذت هاست شیرین ترین اشتباه زندگیم چشیدن لب های اوست خدایا بیخیال " پایان یافته "