chapter 3 : broken glass

345 53 336
                                    

فصل سوم : شیشه شکسته

به اون جمعیت زیاد توی مهمونی نگاه کرد، لبخندی روی لب هاش نقش بست.

+" بانو هرماینی بهم گفتید وقتی که آقای مالفوی اومدند بهتون خبر بدم "

هرماینی چندین بار پلک زد " اره اره … نیومد؟ "

خدمتکار به نشونه ی نه سر تکون داد. هرماینی اوفی کشید و رو به استلا کرد " معلوم نیست چیکارشه که اینقدر طولش میده همیشه "

استلا چشماش رو چرخوند " آقا کلاس داره دیگه "

هرماینی ریز خندید " عجببب "
سپس به سمت شیرینی ها رفت و یکی از آنها رو برداشت و شروع به خوردن کرد.

استلا ابرویی بالا انداخت " هرماینی؟ "

هرماینی شونه بالا انداخت " گشنمه خب … "

استلا به آرومی خندید " باشه باشه "

حدود یک ساعت گذشته بود، مهمون ها به آرومی به وسط اون باغ بزرگ برای رقص میرفتند، هرماینی نیز با لبخند به اون ها نگاه میکرد.

+" ببخشید خانم هرماینی … به من افتخار میدید؟ "

هرماینی به سمت مردی که دستش را سمتش دراز کرده بود چرخید… چندین بار پلک زد و دهنش رو به آرومی برای گفتن جواب بله باز کرد.

+" متاسفم ولی قبلا به فرد دیگه ای قول داده "

تا صدا رو از پشت سرش شنید پوزخندی روی لبش نقش بست، دقیقا میدونست اون کیه؛ برگشت و به مرد اعصاب خورد کن پشت سرش نگاه کرد " بهت قول داده بودم مالفوی؟ "

دریکو ابروهاش رو بالا انداخت و دست به کمر ایستاد " بیبی گرل شخصا ازم خواستن که به مراسم بیام، این یه نوع دعوت به رقص هم حساب میشه "

-" مثل اینکه اینجا یکی ادبیاتش رو صفر گرفته "

+" نه برعکس تمام درس هام رو همیشه بیست بودم "

هرماینی نفس عمیقی کشید تا مشتی به دماغ مالفوی نزنه، به جاش این فکر به سرش زد که موقع رقص پاش رو هر چقدر خواست له کنه " خب پس میخواستی باهام برقصی "

+" نوچ، شما قول دادید "

هرماینی چشماش رو چرخوند " هرچی، اگه نمیخوای برقصی درخواست یکی دیگه رو قبول کنم "

دریکو به آرومی به هرماینی نزدیک شد، پوزخندی روی لب هاش نقش بست و با چشمای نیمه بازش به هرماینی خیره شد " به نظرت اجازه میدم بیبی گرل؟ "

+" پس نمیتونم برقصم؟ چه ناراحتی کننده "

با وجود لحن طعنه آمیز چهره ی دریکو ذره ای تغییر نکرد. دست هرماینی رو گرفت و به سمت وسط باغ کشوند " همچین حرفی نزدم بیبی گرل "

Bloody band {Dramione}Where stories live. Discover now