chapter 6 : Ball mask

303 48 118
                                    

فصل شش : بالماسکه

از صداهای زیاد متنفر بود، دوست داشت همونجا همشون رو خفه کنه. توی ذهنش به این فکر میکرد که مجبورن اینقدر حرف بزنن؟ حتما باید با شلاق به دنبالشون بیوفته تا ساکت بشن؟

الان هم تشخیص آدم ها توی اونجا خیلی سخت بود، دیدن آدم های با ماسک های بزرگ، بعضیا عجیب و بعضیا زشت حالش رو بهم میزد.

رو به ادوارد که با ماسک ساده کنارش داشت راه میرفت کرد " مطمئنی از ماسک هامون دوتا وجود نداره؟ "

ادوارد ریز خندید " اولا که خود تئو اینا رو منحصر به فرد کرده و دوما با موهای بلوندی که تو داری هیچکس گمت نمیکنه "

دریکو از حرف ادوارد چشماش رو چرخوند " حواست باشه… اگه اونی که خودت میدونی رو دیدی بهم علامت بده "

ادوارد سر تکون داد و دوتا لیوان یکی شامپاین و یکی ودکا برداشت و لیوان ودکا رو به دریکو داد.

دریکو با دقت به دور و بر نگاه میکرد، کاملا عادی بود، البته هنوز اول مهمونی بود… رفته رفته مهمونی به جاهای بدی میرسید، به هر حال یه مشت آدم خلافکار دور هم جمع شده بودن.

کله گنده های مافیا، یا همون گادفادر خیلی به دریکو اهمیت میدادن، اونا تشنه ی آدم پر قدرت بودن، مثل دریکو…
هر چند اینی که پدر خودش هم جزی از اونا بود بی تقصیر نبود. راه اون داشت ادامه میداد ولی خیلی بهتر، اما متاسفانه روزگاری چیزی رو ازت میگیره و چیزی بهت میده‌.

دریکو یکمی از ودکای توی دستش رو خورد، میتونست نگاه سنگین همه رو به خودش احساس کنه، معلومه داشتن از اون فاجعه ی سرقت بانک حرف میزدن…
سود بلود باند توسط وایت وولف بالا کشیده شده بود، کاشکی میتونست تفنگ بیاره؛ اون وقت یه تیر محکم توی سر همشون خالی میکرد‌‌.

صدای کفش پاشنه بلند کفش باعث شد لحظه ای فکر کنه همون ملکه ی احمق هاست، ولی بعد به خودش یادآوری کرد که اینجا دختر های زیادی هستن. چه کسایی که برای خدمت اومدن و چه دوست دختر های بعضیا، اگه فقط میتونست یه دلیل خوب برای دعوت کردن گرنجر پیدا کنه این کار رو میکرد و دعوتش میکرد.

ولی خب … دریکو دروغگوی خوبی بود، اما توی مادبانه صحبت کردن افتضاح بود، پس صدرصد نمیتونست ازش درخواست کنه.

لیوان توی دستش رو سر کشید و با دیدن یکی پوزخندی زد " پنجه طلا… چیشده اومدی این طرف ها؟ "

دختر مو مشکی به سمتش برگشت، موهای صاف و مشکیش توی نور میدرخشید، پیراهن هم رنگ موهاش نیز با رژ قرمزش ست بود. چشمان سبزش از زیر ماسک قرمزش دیده میشد " اوه، دلت برام تنگ نشده اژدهای سفید؟ "

Bloody band {Dramione}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora