فصل یازدهم : مشکلی مثل این
+" پس فقط یه قرار شام دوستانه اس "
هرماینی با لبخند کمی اینو گفت.دریکو درحالی که به اون دختر و لیوان خالی شراب توی دستش نگاه میکرد، چشماش برقی زد. " جو شرکت خیلی سنگین شده، گفتم شاید خوردن یه شام دوستانه بتونه کمک کنه. "
دریکو پس از زدن این حرف بطری شراب رو بالا گرفت و لیوان هرماینی رو پر کرد. نمیدونست اون دختر چقدر ظرفیت الکل داره اما امیدوار بود بتونه اونو مست کنه.
هرماینی با خوردن جرعه ای از شراب دستش لبخندی زد " شاید درست میگی اقای مالفوی "
-" خیلی دوست دارم بیشتر درباره ی خودت بهم بگی "
دریکو نمیدونست برای پرسیدن این سوال زوده یا نه. اما باید شروع میکرد.وقتی هرماینی با تعجب کمی به دریکو خیره شد، گارسون غذا رو روی میز گذاشت و دوباره رفت. هرماینی درحالی که به پاستای جلوش نگاه میکرد نفس عمیقی کشید " چیز زیادی برای پنهان ندارم که نتونی بفهمی. به هرحال، دوست داری چی بشنوی؟ "
دریکو به بشقاب غذاش که پر گرم به نظر میرسید نگاه کرد، مشخصا هر آدمی برای کاراش دلیل داره. یه تراژدی عالی برای گرفتن شغلی مثل مافیا کار خیلی رایجیه.
مثل خودش که پدرش اونو به داخل مسیر رییس یک مافیا بودن هل داده بود. گرنجر پدرش رو توی بچگی از دست داده بود. اما این میتونست دلیل متوجهی باشه؟
طبق تحقیقات دریکو پدرش ادوارد گرنجر بر اثر تصادف ماشین فوت کرده بود، ولی خب دریکو نیاز به اعطلاعات بیشتری برای فهمیدن این موضوع داشت.
-" اون روز توی قایق بهم گفتی که از وقتی پدرت فوت کرده بود دیگه کمتر جایی میرفتی، میخوام درباره ی اون موضوع بفهمم "
هرماینی با خوردن جرعه ای از شراب سعی کرد کلمات رو پیدا کنه " پدر من آدم مهربونی بود، با مادرم زوج خیلی خوبی بودن... بعد از فوت پدرم مادرم بهم ریخت پس نمیدونم شاید حق داشت کمتر به من توجه کنه. منم خودم رو با درس مشغول کردم تا بتونم شرکت رو اداره کنم. از سن هفتده سالگی شروع کردم به کار کردن. "
هرماینی پس از مکثی لبخند زد و لیوان شراب رو خالی کرد و روی میز گذاشت. " پدر تو چی؟ "
' پدر من ؟ '
دریکو درحالی که اینو زیر لب زمزمه کرد به چشم های کمی خمار هرماینی نگاه کرد.دریکو سال ها فکر میکرد، هیچ وقت نمیتونست بفهمه چرا هیچی از اون یکسال یادش نمیومد؟ خاطرات پونزده سالگی، سالی که پدرش جونش رو به عزرائیل فروخت مثل حفره ی چاه عمیقی توی خاطرات اون خالی بود.
YOU ARE READING
Bloody band {Dramione}
Fanfiction" ما آدم های بیگناهی نیستیم بیبی گرل، اما جنایتکار هم نیستیم " " We are not innocent people baby girl, but we are not criminals either " دریکو لوسیوس مالفوی، اونجوری که همه فکر میکردن بیگناه نبود. اون آدمی که همه به عنوان پسر بزرگ خاندان مالفوی، وا...