chapter 20 : Regret

179 23 35
                                    

فصل بیستم : پشیمانی

روی موتور سیکلت نشسته بود و کلاه کاسکتی که روی سرش داشت رو برنداشت.

گوشی توی دستش رو باز کرد و به پیام ادوارد خیره شد.

+" تا چند دقیقه ی دیگه به اون خیابون میرسه، موتور سوارها هم میرسن. "

گوشی رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت.

دریکو لب دره ای ایستاده بود که هر لحظه ممکن بود به درونش بیوفته و پشیمونی رو توی تمام بدنش احساس کنه.

شب مثل همیشه تاریک بود و باد سرد بین درخت ها و ساختمون ها زوزه میکشید.

با فکر کردن به کاری که چند روز پیش انجام داده بود لبش رو گزید.

هنوز لب هاش طعم لب های اون دختر رو میداد.
بیشترش هم مزه ی گناه بود که قاطی چیزای دیگه شده بود.

دریکو ایرپاد ها رو توی گوشش گذاشت و به ادوارد زنگ زد. " امیدوارم همچی رو به خوبی درست کرده باشی…"

ادوارد به سرعت جواب داد " خوب انجام دادم. "

دریکو موتور رو روشن کرد و منتظر ماشین موند.

چندین دقیقه بعد ماشین مشکی بنز به سرعت رد شد، صدای ادوارد به سرعت توی گوشش پیچید. " پشت فرمون همین ماشین نشسته. "

دریکو پشت سر ماشین به فاصله ی حداقل ده متر بیشتر راه افتاد.

از سمت چپ و از سمت راست، دوتا موتوری دیگه هم به ترتیب وارد جاده شدن.

ماشین شروع کرد با سرعت بیشتر حرکت کردن و دریکو هم همراه با موتور ها شروع کرد به تند تر رفتن.

موتوری ها به دو طرف ماشین رسیدن و از توی کتشون یه میله در آوردن و شروع کردن به شکستن شیشه های جلوی ماشین.

-" دارن چیکار میکنن؟ "
دریکو کاملا گیج و سوالی از ادوارد سوال کرد.

ادوارد جواب داد " گفتی میخوای بترسونیش. "

دریکو به موتور سوار ها که با تمام توانشون به شیشه ضربه میزدن نگاه کرد، شیشه ی سمت راننده شکسته شد و ماشین کمی ویراژ رفت.

دریکو داد زد " بهشون بگو تمومش کنن! دارن بهش اسیب میزنن! "

دریکو سرعتش رو بیشتر کرد تا به موتوری ها برسه که شیشه ی سمت کمک راننده هم شکسته شد.

صدای ادوارد به سختی توی گوشش شنیده میشد " دریکو گرنجر توی اون ماشین تنها نیست! "

این حرف ادوارد باعث شد دریکو ذره ای عصبی بشه. " به بقیه بگو برن!! "

بعد از دستور ادوارد موتورسوار ها از توی کوچه ها رفتند و دریکو هنوز به پشت سر اون ها رفتن ادامه میداد.

Bloody band {Dramione}Where stories live. Discover now