فصل هفدهم : فرار کن، دریکو
توی آینه به خودش خیره شد.
موهاش به قدری بلند شده بود که جلوی دیدش رو میگرفت.گوشه ی لبش پاره، دو سه تا از دندون هاش شکسته و روی بدنش کبودی ها و جای زخم جا خوش کرده بودند.
گودی زیر چشماش و لاغری بیش از حد صورتش اونو کمتر از یک پسر شانزده ساله نشون میداد.
برای یک سال توی بیمارستان بودن این بلا رو سرش آورده بود.
از گوشه ی صندلی رکابی سفیدی که کمی کثیف شده بود رو تن بدن کوفته اش کرد.
دستاش رو با آب خیس کرد و کمی بین موهاش کشید.نفس حبس شده ی توی سینه اش رو بیرون داد تا اضطراب رو به رو شدن با افراد باند رو همراه نفسش بیرون بده.
میدونست که باید خودش رو جمع و جور کنه و به باند رسیدگی کنه، اما نمیدونست چطوری قراره کاری کنه چندین تا مرد بزرگ تر از خودش به حرفش گوش بدن.
' قدرت همه چیزه دریکو، اگر میخوای همه ازت اطاعت کنن باید بهشون قدرتت رو نشون بدی تا ایجاد ترس کنی؛ وقتی ترس ایجاد شد ازت اطاعت میکنن و جرئت سرپیچی ندارن. '
صدای پدرش توی گوشش پیچید و به دیواره های سرش برخورد کرد تا جایی که تمام نقاط سرش شروع به تیر کشیدن کرد.
در رو با شتاب زیاد باز کرد و درون باند بزرگ پدرش راه رفت.
اون باند لعنتی بیشتر از اون چیزی که فکر میکرد نیاز به تعمیر کردن داشت و از اون گذشته هیچ چیز اون باند سلیقه ی دریکو نبود.
پوزخندی روی لب های دریکو نقش بست که با شنیدن صدایی محو شد.
+" چرا باید به حرف اون بچه گوش کنیم؟ "
صدای زمزمه واری باعث شد دریکو به سمت مردی که درحال زمزمه کردن با کنار دستیش بود برگرده.دریکو نسبت به تمام شونزده ساله ها قد بلندتر و اندام ورزیده ای تری داشت، تنها کمی از زمان پدرش لاغر شده بود.
دریکو سرش رو کج کرد و با چشم های ریز شده سعی کرد توی روح اون فرد نفوذ کنه " چیشده که به خودت اجازه دادی رییست رو بچه صدا کنی؟ "
مرد تقریبا بیست و دو ساله شونه ای بالا انداخت و دستش رو روی ته ریش های مشکی رنگش کشید. " تو حتی به سن قانونی نرسیده، دلیل نمیشه چون پسر لوسیوس مالفوی باشی بتونی رییس باشی. "
با اینکه هنوز خودش رو رییس نمیدونست، اما نباید اجازه بده درباره اش اینجوری حرف بزنن.
دریکو شروع کرد به خندیدن، به حماقت اون احمق میخندید که همچین فکری کرده.
نگاه تک تک آدم های باند روی دریکو نشست و طولی نکشید که التماس ها شروع شد.
YOU ARE READING
Bloody band {Dramione}
Fanfiction" ما آدم های بیگناهی نیستیم بیبی گرل، اما جنایتکار هم نیستیم " " We are not innocent people baby girl, but we are not criminals either " دریکو لوسیوس مالفوی، اونجوری که همه فکر میکردن بیگناه نبود. اون آدمی که همه به عنوان پسر بزرگ خاندان مالفوی، وا...