chapter 21 : walls

55 9 28
                                    

فصل بیست و یکم : دیوارها

زیر دوش درحالی که ساعت نزدیک های چهار صبح بود ایستاده بود، نمیتونست نور خورشید درحال طلوع رو داخل حموم ببینه.

اما میتونست حس کنه که تایم زیادی رو زیر دوش بوده‌.

دستش روی بازو های یخ زده و زخم دارش پایین میرفت، به قطرات آب که از موهاش پایین میریخت نگاه میکرد.
لب هاش رو بهم فشار میداد.

فکرش خالی اما ذهنش درگیر بود.
دوش آب رو بست، به چشم های پف کرده اش توی اینه ی کوچیک بالای سینک انداخت.

به بوسه ای که اونو به لب پرتگاه انداخته بود فکر کرد، دستاش شروع به لرزیدن کردن و چشماش سیاهی رفت.

' جین، میتونه صدای منطق توی وجودت باشه. تو هیچ وقت نباید اونو پس بزنی. '

گاهی وقتا فراموش میکرد که باید به کدوم سمت حرکت کنه، هرماینی یا جین.
بعضی وقتا تنها به بیراهه ای که بین این دو شخصیت ایجاد شده بود میرفت که خلع مطلق بیشتر نبود.

الان هم بین فریاد هایی که از دو طرف ذهنش بهش میشد به حالت بی حسی کامل رسیده بود.

با پیچیدن حوله دور خودش، به روی تختش خودش رو انداخت.

خورشید خیلی وقت پیش طلوع کرده و همه ی اتاق رو روشن کرده بود.

هرماینی چشماش رو بست و خواست برای ذره ای استراحت کنه.

تا شاید کمی از این بی حسی خلاص بشه.

***

وقتی طلوع خورشید باعث شد نور به چشماش بخوره، درست کنار سنگ قبر پدرش نشسته بود.

با انگشت هاش اسم خاک خورده ی ' لوسیوس مالفوی ' رو کنار زد و دوباره به نقطه ای خیره شد.

نفس عمیقی کشید. " هیچ وقت نمیشه احساساتمون رو نادید بگیریم، اینطور نیست پدر؟ "

زیر چشمی به سنگ قبر نگاه کرد، انگار منتظر بود لوسیوس هم جوابش رو بده.

-" یادمه وقتی که بچه تر بودم، میخواستم ازت متنفر باشم، اما هر دفعه این واقعیت که تو پدرم بودی محکم تر مثل یه سیلی به صورتم میخورد. "

شونه هاش رو به آرومی بالا انداخت " فکر میکردم بعد از مرگ تو، این حس هم میمیره اما اشتباه میکردم. "

برای مدت کمی، تنها سکوت کرد. اما بعد از مدت بلند شد و به سمت باندش حرکت کرد.

مثل همیشه اولین نفری که توی باند حضور داشت ادوارد بود درحالی که توی دستش یه ظرف کوچیک توت فرنگی بسته بندی شده بود.

دریکو بدون هیچ مقدمه ای پرسید. " ازت خواستم لیست کسایی که جرک باهاشون تجارت میکنه رو آماده کنی... "

Bloody band {Dramione}Where stories live. Discover now