p05

3.1K 456 477
                                    

" تهیونگی که به مادر همیشه خوابیده در خاکش نگاه میکرد...
«ستاره‌ای که با مرگ همدمش آواره شد»"

° عکس از ستاره زتا

***

« صبح ساعت 5:30 میام دنبالت تهیونگ »
جانگکوک پیامو نوشت و برای سرپرستش فرستاد. تهیونگ با شنیدن صدای گوشیش اونو از روی میز برداشت. شاید باید دنبال سردبیر جدیدی میگشت. سردبیری که سرش به کار خودش باشه!

ساعت 5:15 دقیقه از ساختمون شیلتون خارج شد. کلاه هودیش رو پایین کشید و شروع کرد به شمردن... با رسیدن به ساختمون 32 وارد آسانسور شد و دکمه 17 رو فشار داد.

جانگکوک اما ساعت 5:25 دقیقه دم در خونه تهیونگ رسید. تا 5:40 دقیقه منتظر موند اما وقتی خبری ازش نشد با شماره ش تماس گرفت. با قطع تماس پاشو روی گاز فشار داد و به سمت شرکت رفت.

***

در اتاق باز شد و جانگکوک دم در ایستاد.
«منتظرت بودم»
تهیونگ بدون اینکه سرشو بالا بیاره جوابشو داد:
«منم منتظر نامه استعفاتم»

جانگکوک خندید و خواست قدم برداره که با حرف تهیونگ سرجاش برگشت:
«بهت اجازه دادم وارد اتاقم شی جئون جانگکوک؟»

جانگکوک دستگیره در رو کشید و از اتاق خارج شد و تهیونگ به ضربان قلبش فکر میکرد.
چرا بدون در زدن در اتاقو باز کرده بود؟

جانگکوک تمام روز رو توی جلسه های مختلف گذروند. تیم عکاسی، تیم گرافیک، تیم ویراستاری و آرتور و جیمین!

درد گردنش امانشو بریده بود. حتی به سختی میتونست نفس بکشه. با این حال باید تا قبل از ساعت 4 فایل رو تحویل تهیونگ میداد. بعد از هماهنگ کردن تیراژ با جیمین فایل ها رو دستش گرفت و در اتاق تهیونگ رو زد. تهیونگ پنجره اتاقو باز کرد:
«بیا داخل»

جانگکوک قبل از بستن در به پنجره باز نگاه کرد و در رو به آرومی بست. فایل ها رو روی میز گذاشت.

« همه چیز آمادست. مواردی که لازمه رو چک کن که فردا برای چاپ بفرستیم»
تهیونگ باشه ای گفت و جانگکوک از اتاق خارج شد و به این فکر کرد:
"هیچ چیز امروز شبیه دیروز نبود! "

جیمین تلفنی با آنتونی حرف میزد.
«قرار بود یه تیکه سنگ بکنی از ماه واسم بیاری آنتونی»

جیمین با خنده گفت و آنتونی با صدای دو رگه و کلفتش جواب داد:
« باور کن وسط راه ماشینم بنزین تموم کرد مجبور شدم برگردم. بار بعدی یه کوه میکنم واست میارم. تورو به هرکی میپرستی منو به تهیونگ وصل کن دیگه!»
آنتونی ملتمسانه گفت و جیمین قهقهه زد.

Black Hole🕳️Where stories live. Discover now