" شانس غرق شدن بین موج های این عشق به ازای دردهایی که کشید بهش داده شده بود؟ مگر درد هاش چقدر بزرگ بودن که اینطوری پرستیده میشد و زبونش بند می اومد؟ "
***
« چطوری پسر؟ »
جانگکوک با شنیدن صدای دکتر در حالیکه نشسته روی تخت به سمت پایین خم شده بود و داشت زیپ بوت قهوه ای رنگش رو میبست لبخندی زد و جواب داد:
« خوبم.. »
و با بستن زیپ، تار موی مزاحمی که جلوی چشمش افتاده بود رو پشت گوشش گذاشت و به سمت دکتر چرخید. شونه ش رو کمی بالا و پایین کرد و ادامه داد:
« بازوم خیلی درد میکنه این روزا.. بی حس میشه مدام.. مخصوصا شبا.. »
دکتر دستی به شونه ش زد و گفت:
« احتمالا سر دوست پسرت خیلی سنگینه ! »
جانگکوک با شنیدن این جمله خندید و به در بسته ی اتاق نگاه کرد. کافی بود در رو باز کنه تا سر اون پسر رو توی آغوشش بگیره و به قلبش فشار بده..
« تا جای ممکن سعی کن روش نخوابی. زیاد باهاش کار نکن. به اون پسر خوشگله هم بگو یه مدت سرش رو روی بالش بذاره تا درمانت تمام شه.. »
گفتن این جملات برای دکتری که هیچوقت با نفس کشیدن بوی موهای تهیونگ و به خواب رفتن معتاد نشده بود حرف راحتی بود. اما نه برای سردبیری که حاضر بود به ازای هر شب تحمل درد دستش، سنگینی سر پر فکر اون پسر رو روی دستش حس کنه... پس ترجیح داد بی توجه به قسمت آخر گفته های دکتر، سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود رو بپرسه:
« چقدر دیگه طول میکشه دکتر؟ منظورم تا اینکه درمانم کامل شه.. »
امیدوار بود؟ زیاد! به اندازه ای که برای سالم بودن و موندن به تهیونگ مدیون بود، امیدواری رو توی قلبش پرورش میداد..
« شاید من حتی بیشتر از تو دلم بخواد که زودتر پروسه درمانت رو با همین جلسات پرتو درمانی به إتمام برسونیم. اما همون روز اول هم بهت گفتم.. همه چیز بستگی به بدن خودت داره. فعلا آزمایشاتت خوبه اما تغییرات خاصی روی توده ها اتفاق نیفتاده. حداقل خوشحالیم که تعدادشون بیشتر نشده.. یک هفته دیگه هم به بدنت مهلت میدیم... اگر باز نتیجه به همین صورت بود از راه قوی تری بهشون حمله میکنیم.. »
دکتر گفت و جانگکوک به راه قوی تری که احتمالا شروع شیمی درمانی میشد فکر کرد. این قسمت از راه به آدمی قوی تر از خودش نیاز داشت.
دکتر مسن در حالیکه از روی تخت بلند میشد دست هاش رو توی جیب روپوشش گذاشت و رو به پسری که با سر پایین افتاده روی تخت نشسته بود ادامه داد:
« این مدت ممکنه بی حسی دست و پات بیشتر هم بشه.. پس بابت این موضوع نگران نباش. فقط همونطور که گفتم خیلی باید مراقب باشی که ضربه ای به استخونت وارد نشه.. چیزای سنگین بلند نکن و احیانا اگر بی حسیت بیشتر برای چند ساعت پشت سر هم طول کشید سریع خودت رو به بیمارستان برسون.. میدونی که شرایطت مثل قبل نیست پس ممکنه یه وقتایی نتونی به خوبی راه بری یا از دستت استفاده کنی.. و همه اینا با درمانت به کلی برطرف میشه پس قوی باش!
ESTÁS LEYENDO
Black Hole🕳️
Fanficبلک هول 🪐 سرگذشت مرگ بی صدای یک ستاره، تبدیل شدن به سیاهچاله ست. برای سرپرست موفق ترین نشریه ستاره شناسی که سال ها پشت نقاب استیگما زندگی کرد، یک لمس کوتاه از نگاه بی ستارهی سردبیر جدید و جوانش که با اسم جئون جانگکوک وارد زندگیش شد کافی بود تا برا...