p10

3.1K 429 365
                                    

" آدما هم بی نهایتن.. یه چیزایی توی قلب آدما هست که هرچی بیشتر لمسشون کنی عمیق تر حس میشن "

***

هردو با لیوان نسکافه بین دستاشون، روی صندلی های اتاق تهیونگ رو به پنجره بیرون نشسته بودن.

« امروز بدون من کارا خوب پیش رفت؟ »

جانگکوک پرسید. تهیونگ لبخند زد:

« حتی از وقتی که هستی هم بهتر پیش رفت »

جانگکوک از جوابی که شنید به خنده افتاد. این پسر چقدر امشب شیرین شده بود..

« حال مامانت چطوره؟ »

تهیونگ پرسید و نسکافه ش رو مزه کرد.

« خوبه. خیلی بهتر از دیشب »

سرشو تکون داد و به این فکر کرد که از آخرین باری که خودش نسکافه درست میکرد خیلی وقت بود که میگذشت. اگر اتفاقی برای مادرش میفتاد... از جانگکوک مطمئن بود. جانگکوک قوی بود.. نمیذاشت برای کسی اتفاقی بیفته.

بعد از خارج شدن از شرکت، جانگکوک دکمه آسانسور رو زد. آسانسور از طبقه 9 حرکت کرد.

« اگه ازت بخوام فردا رو بیای خونه م، میای؟ »

جانگکوک پرسید. تهیونگ به شمارنده نگاه میکرد. 11.. 12..

« تا حالا هیچوقت خونه کسی نرفتم »

به آرومی جواب داد و نفس عمیقی کشید. برگشت و به جانگکوک نگاه کرد. اولین کسی نبود که دعوتش میکرد اما اولین کسی بود که قصد نداشت سریع بهش جواب منفی بده.

جانگکوک لبخند زد و دستش رو گرفت.

« من خیلی خوشحال میشم اگر فردا رو پیش منو مامانم بگذرونی »

سری تکون داد و به دستاشون نگاه کرد. خودش هم دوست داشت برای یک بار دیگه هم که شده کسی به اسم "مادر" رو از نزدیک ببینه...

« باشه »

جواب داد و به لبخند عمیق شده جانگکوک نگاه کرد. در آسانسور باز شد و هردو وارد کابین شدن.

تهیونگ تمام شب بیدار بود و به فردا فکر میکرد. اینکه چطور پیش میرفت.. چشماشو میبست و پالت رنگی جدیدی به اسم جانگکوک توی ذهنش میساخت. رنگ های مشکی و طوسی و نارنجی رو کنار هم میچید و دکوراسیون خونه ش رو تصور میکرد. خونه ای با مبل های راحتی که حتما گرم بود.

چشماشو باز کرد و به ماه کم نور پشت پنجره خیره شد. این بار به مادر جانگکوک فکر کرد.. نفس عمیقی کشید و روی تخت چرخید.

با صدای زنگ موبایلش چشماشو باز کرد. به ساعت نگاه کرد. حدود یک ساعت خوابیده بود. جانگکوک زنگ میزد. جواب داد:

« بله »

« سلام ته... پس چرا نیومدی؟»

جانگکوک پرسید و تهیونگ برای مطمئن شدن به ساعت بالای در اتاقش نگاه کرد. 8:47 دقیقه صبح.. مهمونی ها از صبح شروع میشدن؟

Black Hole🕳️Kde žijí příběhy. Začni objevovat