***
« چرا خوابیده؟ »
با نگرانی از دکتر پرسید و به جانگکوک که روی صندلی شیمی درمانی خوابش برده بود نگاه کرد.
« حتما خستهست. نگران نشو پسر »
دکتر گفت و تهیونگ با بغض توی گلوش سرش رو به نشونه تایید تکون داد. سخت بود اما باید میپرسید... پس با صدای آرومی لب زد:
« میشه بیرون.. حرف بزنیم؟ »
و همراه دکتر از سالن خارج شدن. دست دست میکرد و تمام کمرش خیس شده بود از عرق سرد. اگر نمیپرسید حتما دیوونه میشد..
« بگو.. هر سوالی داری.. »
دکتر که تردید پسر رو دیده بود گفت و تهیونگ سرش رو بالا گرفت و با لکنتی که نمیدونست از کجا پیدا شده پرسید:
« امروز.. دست به موهاش.. زدم.. وای.. »
نفسش گرفت. حتی به زبون آوردنش سخت بود. سخت تر از دسته مویی که هنوز توی مشت داخل جیب سوشرتش نگه داشته بود و به دوخت جیب فشار میداد. دردناک تر از دردی که توی کمر و ورودیش حس میکرد. اثرات بدترین رابطه ی جنسیشون که تمام مدت همراهش بود.
چشم هاش رو سمت سقف سفید بیمارستان چرخوند و لبش رو محکم گاز گرفت. پاهاش میلرزیدن و روی پنجه و پاشنه پاش عقب و جلو میرفت تا بغضش نشکنه.
« تهیونگ.. »
دکتر گفت و تهیونگ با قورت دادن بغضش سرش رو پایین انداخت و مشتی که از داخل جیبش در آورده بود رو جلوی دکتر باز کرد. لب هاش میلرزیدن و گلوش میسوخت:
« موهاش.. موهاش.. »
این اولین باری نبود که دکتر واکنش بیمار یا همراهاشون رو به ریزش مو از شیمی درمانی رو میدید. اما برای اولین بار بود که دلش میخواست بیماری که سرطان استخوان داشت و بیماریش با هر دوره درمان قوی تر مقابله میکرد خوب بشه.
هر روز این پسر رو میدید که همراه دوست پسرش می اومد. دستش رو میگرفت و بدون هیچ حرفی نگاهش میکرد. با خنده های دوست پسرش میخندید و با گریه هاش اشک میریخت.
لبخند مطمئنی زد و بهش اشاره کرد که روی صندلی های داخل راهرو بشینن:
« نگران نباش. من به جانگکوک گفته بودم از عوارض شیمی درمانیه. بهتر بود موهاشو کوتاه کنه اما گفت به هیچ وجه حاضر نیست اینکارو کنه. در هر صورت اگر فکر میکنی میتونی راضیش کنی، بذار زودتر موهاشو بزنه. »
مشت بستهشده ش رو توی جیبش گذاشت و خیره به راه های شلوارش سرش رو به نشونه تایید تکون داد.
« به خاطر روحیه خودش.. و همینطور تو.. »
تهیونگ پوزخندی زد و یک قطره اشک از چشمش بیرون جهید و روی پاش افتاد. قطره اشکی که فرصت نکرد راهش رو به گونهش پیدا کنه..
YOU ARE READING
Black Hole🕳️
Fanfictionبلک هول 🪐 سرگذشت مرگ بی صدای یک ستاره، تبدیل شدن به سیاهچاله ست. برای سرپرست موفق ترین نشریه ستاره شناسی که سال ها پشت نقاب استیگما زندگی کرد، یک لمس کوتاه از نگاه بی ستارهی سردبیر جدید و جوانش که با اسم جئون جانگکوک وارد زندگیش شد کافی بود تا برا...