پارت 25

76 20 24
                                    


پارت بیست و پنجم

همونطور که جلوی آینه وایساده بود ،دست مردونه و
سفیدش رو توی موهای قهوه ایش کشید و اوناره بالا داد.
طبق معمول اون ابریشم های قهوه ای روی پیشونیش
ریختن.بیخیال *پوفی کرد و مچ دستش رو نزدیک بینیش
آورد و نفس عمیقی کشید.

مثل همیشه با رسیدن اون بوی تکراری ِ تند و خنک به
مشامش ، نفس محکمش رو بیرون داد و همزمان دستش رو کنار بدنش انداخت.ای کاش میتونست ادکلن های متفاوتی رو امتحان کنه ؛اما برای اون یک بو برای هر فرد همیشگیِ و تغییر دادن اون درست مثل تغییر اون آدمه!
همزمان که سوییچ ماشین رو ازجیب شلوارش بیرون
میکشید ،نگاهش رو روی صورت خودش توی آینه
انداخت.مثل همیشه اخم ظریفی روی پیشونیش نقش
بسته بود.چشم هاش رو بریده بریده از تصویر خودش گرفت و فاصله ی یک قدمیش رو با در طی کرد.
بازش کرد و قدم هاش رو بیرون گذاشت.

با برخورد هوای سرد و خشکی به صورتش ،همزمان که در
خونه رو میبست ،شالگردن زیتونی رنگی که تا الان از گردنش آویزون بود،دور صورتش زد و باعث شد چونه ش زیر اون شالگردن مخفی بشه.در رو قفل کرد و کلید خونه رو توی جیب پالتوی نوک مدادی رنگ و پشمیش س ُر داد. همونطور که پاهاش رو روی پله های فلزی میذاشت ، نگاهش رو بالا داد و دوتا دست هاش رو توی جیب پالتوش جا داد. دست هاش رو توی جیب پالتوش برد و بی توجه دوباره سوییچ رو توی جیبش انداخت.

از فکر اینکه امروز میتونه نامی رو ببینه لبخندی روی لبش اومد و باعث شد صورتش رو بیشتر زیر اون شال گردن مخفی کنه.

دستش رو همراه سوییچ از جیب پالتوش بیرون آورد و
دکمه ش رو فشار داد.قدم هاش رو سمت هیوندای
مشکیش برداشت و با رسیدن بهش ،درش رو باز کرد و با
گرفتن در ماشین ،روی صندلی جلو نشست.در رو
سمت خودش کشید و با بسته شدنش ،ماشین رو روشن
کرد.مثل همیشه بدون اینکه صبر کنه ،پاش رو آروم روی
پدال گاز گذاشت و ماشین رو به حرکت درآورد.از فکر اینکه این هفته سرش خیلی شلوغ خواهد
بود ،تنفس عمیقی کشید و اخمش رو غلیظ تر کرد.اما
همینکه میدونست این کارا برای نامیِ ،باعث میشد حس
کنه برای انجام دادن کارای دوبرار اون هم انرژی داره.

نگاهش رو از خیابون نسبتا خلوت گرفت و به آسمون
داد. هوا زیاد روشن نبود و این نشون میداد زمستون
نزدیکه.

نگاهش رو دوباره به خیابون داد.انقدر مسیر خونه ی
خودش تا خونه ی نامی کوتاه بود که حتی نفهمید انقدر
زود رسیده.فرمون رو آروم با یک دستش چرخوند و وارد
کوچه ی نسبتا پهن شد.پاش رو آروم روی ترمز گذاشت و
درست روبروی پنجره ی خونه سمت مقابل کوچه ماشین
رو پارک کرد.

ماشین رو خاموش کرد و با پیاده شدن ازش ،اونو قفل
کرد. شالش رو از جلوی صورتش کنار زد و قدم هاش رو
سمت خونه کشوند.با رسیدن به در سفیدرنگ
خونه ،دستش رو یکبار روی زنگ گذاشت و یک قدم عقب
کشید.

७𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ