پارت 22

116 26 32
                                    

پارت بیست و دوم


چرا همیشه..همه چیز به اون این حس رو میداد که داره به سهون خیانت میکنه؟ چرا فکر میکرد اگر کسی ازش خوشش بیاد، اشتباه از اونه؟

حالا میتونست احساس پشیمونی رو توی تک تک سلول هاش احساس کنه.چرا اونروز نذاشت سهون به جونمیون بگه؟ اگر میذاشت بهش زنگ بزنه، الان با این قیافه ی ناتوانش به جونمیون زُل نزده بود.

جونمیون وقتی سکوتش رو دیدف با ابروهای بالا رفته لب زد:

ج-داری؟

نامی آب دهنش رو به زور پایین فرستاد و چری رو توی بغلش جابه جا کرد.

-ب..بله..

انگار که برجکش رو با تانک زده باشن،حالت صورتش برگشت.دستپاچه شده بود.نگاهش رو بعد از چند ثانیه،به میز داد و روی ورقه های جلوش چرخوند.عینکش رو روی صورتش جابه جا کرد و خودکار مشکی رنگش رو بین انگشت هاش گرفت.یکی از ورقه هارو با دست دگه ش،روی میز کشوند و به خودش نزدیک کرد.همزمان که چیزی توی برگه مینوشت و امضاش میکرد،این سکوت طاقت فرسا رو شکست.

ج-بنظر میاد دبیرستانی باشی..فک کردم نباید دوست پسر داشته باشی!

نامی لبخند دستپاچه و مصنوعی ای زد.

-آآ..خب..امسال سال آخرم..

جونمیون دستش رو سمت دسته ی عینکش برد و اونو از روی چشم هاش پایین آورد.

ج-حیف شد! میخواستم امشب..شام دعوتت کنم..!

وقتی اینو شنید مطمئن شد که جونمیون جدیدتر از اونیه که فکر میکنه.دلش نمیخواست بیشتر از این راجب این قضیه حرف بزنن.از این متنفر بود که چند روز دیگه،باعث بشه دوستی جونمیون و سهون از بین بره.

از روی صندلی بلند شد و سعی کرد دستپاچگیش رو پنهان کنه.

-م..من..بهتره دیگه برم..

جونمیون برگه ی روبروش رو برداشت و جلوی نامی گرفت.

ج-این رژیم غذاییشه..اگه روی این پیش بری اضافه وزن نمیگیره..چون هنوز خیلی بچه ست اگه اضافه وزن داشته باشه خیلی خطرناکه.

نامی دستش رو دراز کرد و برگه رو ازش گرفت.بدون اینکه بهش نگاه کنه،تعظیم بلندی روبه جونمیون کرد.

-خیلی ممنون..

صاف وایساد و لبخند مصنوعی ای زد.

-بعدا..میبینمتون!

جونمیون سرش رو به نشونه ی *باشه تکون داد و رفتنش رو تماشا کرد.چی میشد اگر این دخترخجالتی، باهاش قرار میذاشت؟ خوب میدونست اگر با هم قرار بذارن خیلی رابطه ی خوبی باهم خواهند داشت.اما خب،حالا با یک جمله ی نامی،تمام تفکراتش از بین رفته بود.


७𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin