پارت 11

154 36 28
                                    

پارت یازدهم

چشم هاش به خماری میزد و قدم هاش بی هدف روی سنگ فرشای خیابون کشیده میشد.باورش نمیشد چند دقیقه پیش چیکار کرده. نمیتونست بخاطر اون یه قوطی سوجو باشه..امکان نداشت فقط با یکی از اونا مست شده باشه.نامی چی؟ اون که حتی سوجو هم نخورده بود!

یه حس بیحالی و خلا داشت و انگار توی فضا سیر میکرد.انگار با یه بوسه ی ساده کل معادلاتش بهم ریخته بود! صدای قلبش توی مغزش اکو میشد و فقط صدای این ضربان نامنظم بود که براش قابل شنیدن بود.

دستشو بالا آورد و توی موهای کوتاه و قهوه ایش کشید.موهاش آروم سر جای خودشون برگشتن و باعث شد ابروهاش توی هم کشیده بشه.نگاهش رو بالا آورد و به خیابون تاریک و روشن داد.چراغ های خیابون مثل یه گربه بود که بهش چند میندازه.چشم هاش رو با دردی که حس کرد پایین انداخت و به سنگ فرش های خاکستری رنگ نگاه کرد.هیچی از اطرافش نمیفهمید. فقط و فقط صحنه ای که چند دقیقه پیش جلوی چشمش بود براش پلی میشد.یکبار رو دور تند و یکبار انقدر اسلو که اعصابش خورد میشد!


______________________________________



تَره هارو با دستش مرتب کرد و چاقوی تیز رو سمتش برد.با احتیاط مشغول خرد کردن بود اما ، روح و قلبش جای دیگه ای پرسه میزد! بوی غذا توی خونه پیچیده بود و هر کس مشغول انجام دادن کاری بود. تنها کسی که لم داده بود و داشت استراحت میکرد،جونگ وو بود!

از بوی خوب تره ی خورد شده، چند بار بو کشید و سرش رو نزدیک تخته ی چوبی برد.لبخند کمرنگی زد و عقب کشید.مین سو درحالی که داشت برج رو برای سوشی روی حصیر پهن میکرد،صداش رو برای رسیدن به گوش نامی بالا برد.

م-خوشتیپه؟

یونمین با چشم های گرد شده سرش رو از روی ماهیتابه بلند کرد و به نامی که از کار دست کشیده بود نگاه کرد.نامی آب دهنش رو به زور پایین فرستاد.خوشتیپه؟! این دیگه چه سوالیه؟! با اینکه هنوز مطمئن نبود منظورش پشه اما خب، یجورایی فقط سهون جلوی چشم هاش میومد!

دستپاچه لبخندی زد و سمت مادرش برگشت.

-کی..خوشتیپه؟

مین سو با حالت بیخیالی بهش نگاه کرد.

م-چه کارست؟ توی دبیرستان باهاش آشنا شدی؟

جونگ وو که روی مبل تقریبا دراز کشیده بود،سرش رو بلند کرد و دستش رو روی تاج مبل گذاشت.از این همه نگاه خیره،معذب شد و سرش رو پایین اندخت.

-ن..نه..یعنی..

سرش رو بالا آورد و به صورت مهربون و خندون مین سو نگاه کرد.ناخودآگاه همشون زدن زیر خنده.نامی همزمان که سعی داشت خجالتش رو پنهون کنه دستش رو جلوی دهنش گرفت و با خنده گفت:

-مامان! خیلی بیرحمی!

مین سو درحالی که لبخند روی لبش بود به کارش ادامه داد.

७𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲Where stories live. Discover now