پارت 9

139 38 27
                                    


پارت نهم

قدم های خسته ش رو روی سنگ فرش های خیابون برمیداشت.بعد از سفارش تقریبا ده تا چیز مختلف برای ساخت یه اتاقک کوچیک آکوستیک توی پشت بوم،بالاخره وقت برگشتن بود.تقریبا نصف شهر رو گشته بودن و نامی خسته تر از همیشه سعی میکرد سر پا خوابش نبره.دوتا نایلون نسبتا بزرگ توی دست خودش و چهار تا توی دستای سهون بود.چترش میون اون نایلون ها گم شده بود.

پنج دقیقه پیاده روی تا ایستگاه اتوبوس مونده بود و احساس میکرد واقعا دیگه توان راه رفتن نداره.سرش رو برای نگاه کردن به سهون بالا گرفت.

-چقدر دیگه باید راه بریم؟

سهون به صورت خوابآلودش نگاه کرد و لبخندی بهش زد.

س-یکم دیگه مونده.

با برخورد قطره ی بارونی به صورتش،انگار که نصف خواب از سرش پریده باشه نگاهش و بین آسمون و سهون رد و بدل کرد.

-داره بارون میاد!

سهون نگاهش رو به آسمون داد.قطره ها یکی یکی پایین میومدن و هر لحظه بیشتر میشدن.قدم هاش رو متوقف کرد و با اینکار نامی هم ایستاد.نایلون های توی دست راستش رو به دست چپش داد و چتر شیشه ایش رو بالا آورد و اونو باز کرد.نگاهش و به نامی داد.

س-بیا اینجا!

نامی قدم هاش رو به سهون نزدیک کرد و حالا شونه هاشون فقط یک اینچ باهم فاصله داشتن.بارون خیلی سریع شدت گرفت و شونه ی نامی تقریبا داشت خیس میشد.سهون دست پر از نایلونش رو بالا آورد و به سختی چترو گرفت.با دست آزادش شونه ی نامی و گرفت و به خودش چسبوند.

س-اینجوری سرما میخوری!

نامی دستپاچه نگاهش رو به روبرو داد.حالا قدم هاشون تند تر شد و دست سهون روی شونه ی نامی محکم تر!   

قطره های بارون زیر اون چتر شیشه ای مانند به خوبی دیده میشد.سکوت بینشون رو تنها صدای برخورد بارون به چتر پر میکرد.نامی از گوشه ی چشم به دست سهون روی شونه ش نگاه کرد و دوباره به روبرو خیره شد.

با رسیدن به ایستگاه اتوبوس،نگاهشون رو به اتوبوسی که کم کم داشت راه میوفتاد دادن.چشم های دوتاشون گرد شد و با حرکت کردن چرخ های اتوبوس،قدم هاشون از تند راه رفتن به دویدن تبدیل شد.سهون چترش رو پایین آورد و سمت اتوبوس دوید.با رسیدن بهش دستش رو سمت بدنه ی ماشین برد و محکم به اون زد.با اینکارش اتوبوس کم کم وایساد.

نفس نفس زنان به نامی که سمتش میدوید نگاه کرد و دستش رو تکون داد.

س-زود باش بیا!

نامی خودش رو به سهون رسوند و از پله های اتوبوس بالا رفت.سهون چترش رو بست و از پله های اتوبوس بالا رفت.نگاهش به نامی افتاد که درحال گذاشتن کارتش توی کیفش بود و جلو رفت.موهای دوتاشون خیس و نم دار شده بود.
                                                                                                                                نامی قدم هاش رو سمت دوتا صندلی خالی برد و مثل قبل کنار پنجره نشست.با نشستن سهون روی صندلی کناریش،نایلون ها رو پایین پاش گذاشت و به صندلی تکیه داد.دستش رو بلند کرد و توی موهای خیسش کشید.اونقدر خیس نشده بود که ازش آب بچکه اما به هم چسبیده بودن.
                                                               
سهون سمتش برگشت.

७𝐋𝐚𝐬𝐭 𝐟𝐚𝐧𝐭𝐚𝐬𝐲Where stories live. Discover now