شکوفهِ باز شده

1.2K 166 1.4K
                                    

ناخوناش کاشت خودمه ها
اگه خواستین در خدمتم.

••••

همه بلیط هامونو گرفته بودیم و داخل یه صف ایستاده بودیم که وارد سالن بشیم...

همینطور که در انتظار بودیم سایمون و بشیر رو دیدم که دارن به طرف من میان... در واقع به طرف من نه، به طرف احسان که کنارم ایستاده بود... گاد... اون لباسا...

فاک شبیه پرنسسای دیزنی شده بوددد... یه نیم تنه سبز و یه دامن چین چینی صورتی که روش کیتی داشت و تا بالای زانو هاش رو میپوشوند و جوراب های سفیدی تا وسط رونهاش میرسیدن، پوشیده بود که رون های تپلش رو به خوبی به نمایش میگذاشت.

چشمام رو ازش گرفتم چون اگر یکم بیشتر نگاهش میکردم، قطعا احسان سگ شک میکرد....

وقتی همه سر جای خودشون جا گرفته بودن منم بلاخره سر جای خودم نشستم. یه نگاه به بغل دستیام کردم و سمت چپم بشیر و احسان نشسته بودن و یکم اونور تر از اون ها پسر مریم و دوست دخترش که اسمش دنیا (جهانبخت) بود، نشسته بود و دست همو گرفته بودن... 

یه نگاه به سمت راستم کردم دوئین و سایمون نشسسته بودن و اونور تر لویی و امین دیده میشدن...

فیلم کم کم داشت شروع میشد... سعی کردم حواسم رو به فیلم بدم تا زوج های بغل دستم، که تقریبا توی حلق هم بودن و داشتن همو میمالیدن...

سکانس آخر فیلم خیلی غمگین بود... اینجوری بود که اون پسره که اسمش جیمین بود درِ خونه، عشقش رو زد و فرد پشت در وقتی پرسید کیه جیمین جواب داد:

- لیلا درو وا کن مویوم (پیداس عاشق این آهنگم؟ 😔)

وقتی فرد پشت در که اسمش حمید (لولایی) بود، درو باز کرد جیمین با ذوقی باور نکردنی و جفت تیله پوشیده شده با اشک، پرید بغلش و پاهاش رو دور کمر باریک حمید حلقه کرد و فیلم تموم شد... (کارگردان: ایرج ملکی)

وقتی تیتراژ پایانی فیلم داشت پخش میشد، ناگهان لمس شدن دستام توسط یه جسم نرم و پشمالویی حس کردم....
مثل مارشمالو نرم و مثل پشمک پشمالو بود...

نگاهم رو به ظرف پاپ کورن دوختم، یعنی جایی که دستام توسط دستای نرمک بشیرک لمس شده بود...

سرمو چرخوندم و به بشیر نگاه کردم که چطوری با شیطنت و لوندی، پاپ کورن ها رو توی دهنش میگذاشت و ریز ریز میخندید...

یکم به جلو خم شدم تا ببینم احسان چه گوهی میخوره که با احسانی که در عمق خواب فرو رفته بود، مواجه شدم...

وقتی سر جام برگشتم بشیر هنوز داشت بهم نگاه میکرد و با شیطنت انگشتای پاپ کورنیشو میلیسید...

ناگهان تکون خوردن چیزیو توی دلم حس کردم....
دندون هامو اینقد محکم رو لب هام فشردم که دیگه نزدیک بود به خون بیوفته...

دیگه طاقت نیوردم سمتش خم شدم و لبهامو با لمس لبهاش به جنون رسوندم...

عوففففف... نگفتم با اون جسم فلزی چقد هات میشه... حالا این لبو دور چیزای دیگه فرض کن....

سعی کردم ذهنم رو منحرف نکنم و به لمس لبهامون توجه کنم....

همینطور که از بوسمون سرخوش بودم ناگهان لرزیدن لب های بشیر رو حس کردم... بوسه رو قطع کردم و چشمام رو باز کردم تا بفهمم مشکل چیه، که چشمای اشک آلود بشیرو دیدم...

سریع از جاش بلند شد و به سمت جایی که حدس میزنم دستشویی باشه دوید...
منم سریع پشت سرش دویدم و قبلا از اینکه در دستشویی بسته بشه منم وارد شدم...

+ هی بیبی چیشده؟ چرا اینطوری کردی؟ مشکل کجاست؟

- آریا...
بین هق هق هاش گفت و من فرو رفتن کیری، نه ببخشید تیری رو تو قلبم حس کردم...

+ بزار بدونم مشکل کجاست....

- آریا من ناراحتم که احسان زود میاد
ولی این بیشتر ناراحتم میکنه که بخاطر اینکه احسان زود میاد عاشق تو بشم و بهت بدم...

با ترحم بهش نگاه کردم که چطور مثل یه جنین توی خودش جمع شده و یکم از دامنش بالا رفته و بین بند های پنتیش گیر کرده...

حرفاش که منو قانع کرده بود... دستام رو باز کردم و گذاشتم تو آغوشم گریه کنه... بین گریه هاش گفت:

- ببین حتی همین الان که اینجا بودیم دو بار اومد.. قهرم.

+ هیشششش بیبی. دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور.

سعی کردم با نوازش کمرش بهش تسلی بدم و اصلا به این توجه نکنم که الان بچه ها متوجه نبودمون میشن...

••••

بنظرتون من اسمات نویس خوبیم؟
باید صبر کرد و دید😍👏

من میخواستم بجای دنیا، مایا رو بیارم که یه شیپ با اسم "هایاح" داشته باشیم.
ولی دیدم از مایا میشه جاهای بهتریم استفاده کرد.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
watermilk | A.HWhere stories live. Discover now