اینقد دلم برای اینجا تنگ شده بود که: مسجسخصتسدسپژثکسکسحمسسنس
چطورید سگای مادر؟ 🧘♀️
اومدم سمپاشی کنم روحیهتون باز شه🧘♀️••••
از وقتی که با بشیرک کودکم مثل یک دیک رفتار کرده بودم سه روز میگذشت و من هر روز کف دستم بیشتر صیقلی میشد.
داشتم سعی میکردم که به یولاندا بفهمونم زین کردنی نیست ولی اون هی سعی میکرد زین رو بندازه توی کمد د/ی/ل/د/و ها. در همین بین صدای گوشیم بلند شد و من فهمیدم که باید آماده شم و به یه دورهمی ت/خ/م/ی برم.
••••
وقتی به اونجا رسیدم سمند تندرم رو توی نمازخونه پارک کردم و به سمت جایی که کلاب بود قدم برداشتم.
وقتی داشتم رو فرش قرمز راه میرفتم متوجه جمعی که توش قرار گرفتم شدم، اوه صبر کن... این قرار بود یه دورهمی با دوستای سلبریتی باشه یا یه بدسم پ/ا/ر/ت/ی؟
همینطور که محو ص/ح/ن/ه عقشبازی امینم و شهاب حسینی بودم، در حالی که شهاب با دستش قلاده امینم رو گرفته بود و مجبورش میکرد برای مسی ساک بزنه، صدای یه نفر رو کنار گوشم شنیدم.
-آر یو لاست بیبی ب/و/ی؟
برگشتم و به ددی پشت سرم نگاه کردم و دیدم اون ددی صرت و خاشان روی صندلی ایستاده تا بتونه هم قد من بشه.(اخمدی نژاده دوستان)
+آم... نوپ بات آی کن لاست کنم یو رو.
با یه نیشخند یک طرفه گفتم و مستقیم به چشمای رنگ عنی اون توچولو نگاه کردم و منتظر تأثیراتم شدم.-اوه... تو سیروسامید علی هستی؟( are you serious)
+ نه من زرافه نژادپرست هستم. اگه دنبال سیروسامید علی هستی اونجاست.
گفتم و به جایی که کوثر (یکی از ریدرا بود گفت منم بیار تو ففت😔) اشاره کردم و دیدم که احمدی کودک با دو داره میره پیشش.بیخیال اون دوتا جفت شدم و وارد فضای کلاب شدم.
سمت چپم جایی بود که یه جمع نشسته بودن جرعت حقیقت بازی میکردن پس منم رفتم کنارشون نشستم.به کنار دستیم نگاه که مریم جون نشسته بود (امیر جلالی) در حالی که رویا روی پاهاش نشسته بود ولی از پشت نگاهشون کردم و دیدم که یه دست مخفیانه اومده و داره تو ش/ل/و/ا/ر رویا دنبال یه چیزایی میگرده.
یکم بیشتر خم شدم دیدم اون دست متعلق بیرانوند هستش.... وقتی خیلی نگاهش کردم اونم برگشت بهم چشمک زد و بعد پرسید:
-چطوری زیبا؟
عیش... چه مرتیکه نچسبی. خب ولش کن به کنار اینور دستم نگاه کردم دیدم پوریا پورسخ به صورت داگی نشسته و قلادهش دست تام هالند بود و داشتن بازی رو دنبال میکردن.
خب دیگه دید زدن و شق کردن و غ/ص/ه خوردن رو بس کردم و منم بازی رو دنبال کردم. چشمم به بطری بود که یهو بطری طرف من و زندیا ایستاد.
وقتی به زندیا نگاه کردم متوجه چشمای قرمزش شدم... غلط نکنم ایلومیناتی شده و بهش کد دادن که منو تسخیر کنه. یهو به تنم لرز افتاد، آب دهنمو قورت دادم و منتظر سوالش شدم.
-اممممم... آری جون بگو ببینم تا حالا ش/و/ر/ت کامیت رو دوباره پوشیدی؟؟؟
با این سوال زندیا همه از خنده پاشیدن روی بیبیاشون و نگاه همهشون روی من بود و متتظر جواب بودن.
حس کردم مثل کسی که دارن چ/و/ک/ش میکنن نفسم ت/ن/گ شد و داشتم خفه میشدم. ناگهان شوری خون رو توی چشمام حس کردم و از اون جمع بلند شدم و در حالی که دستم رو جلوی صورتم گرفته بودم با دو به سمت دستشویی دویدم.
وقتی داشتم میرفتم به تیموتی که داشت آب استخر رو میخورد توجه نکردم و یک راست رفتم توی دستشویی بانوان.
بعد از گرفتن غسل از توی اتاق دستشویی بیرون اومدم و از آینه به چشمای قرمزم نگاه کردم. ناگهان متوجه تکون خوردن جسم کوچکی از کنار چشمم شدم. فکر کردم روحه، خایه فنگ شدم و شروع کردم به خوندن آیتالکرسی.
ناگهان از ترس گوظ بلبلی زدم و تو دلم به خودم لعنت فرستادم چون دیگه وضوم باطل شده بود. داشتم از ترس غش میکردم که متوجه صدای سکسی و ن/ا/ز/ک و آشنایی شدم...
- آریا...
••••
اگه پارت های قبلی رو یادتون نمیاد غصه نخورید
منم یادم نمیاد😔لانگ تایم نو سی بچز:"
حالتون خوبه؟بیاین بهتون لطف کردم و بهتون کادو، دادم
یک عدد پارت دادم! 😔
YOU ARE READING
watermilk | A.H
Fanfiction🔞این سم حاوی نویسنده ای بسیار بسیار گشاد است لطفا صبرتان به کام باشد.🔞 همش لحظه ای اتفاق افتاد که چشمام به چشماش برخورد کرد.... لحظه ای که اون موجود کوچولو با اون عشوه های کیوتش منو اسیر خودش کرد... گایز من واقعا از چشماتون بابت خوندن این سم معذر...