!متفرقه!

320 47 228
                                    

هلو لاورزززز
میدونم خیلی وقته آپ نکردم و داستانو یادتون نمیاد
ولی غم ازدواج گلزار منو مجبور کرد بیام بنویسم.
به عنوان یه گلیایی شیپر باید بنویسم تا خالی شم🙃
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.

••••

Amins POV:

پاپیونی که خدمتکارم برام انتخاب کرده بود رو دور یقه‌م بستم، درست جایی که بغض گلوم رو بغل کرده بود...

عینکم رو به چشمام زدم و توی آینه نگاهی به خودم انداختم و به خوشتیپی خودم بوس فرستادم. رضا با من ازدواج نکرد، حالا اون ضرر میکنه یا من؟

درسته خیلی غمم گینه و تخمم گیر اما باید برم و خودی نشون بدم و بهش بفهمونم که اصلا ازدواجش با اون مدل پولی، برام مهم نیست و هنوزم به درخشش خودم ادامه میدم.

کلید ماشین گرون قیمت رو برداشتم و به سمت اون عروسی مصنوعی پلاستیکی رانندگی کردم. توی ماشین صدای شجریان میپیچید و کمکی به رفع بغض و غمم نمیکرد.

توی ماشین نشسته بودم و به در تالار خیره شده بودم تا بیای و ببینمت. درسته دستت تو دست اون مدل پلاستیکی عملیه ولی خب تو لباس دامادی خیلی زیبا شدی مرد من. لبخند میزنی ولی من میدونم از ته دلت نیست و دلت پیش منه، همونطور که دل من پیش توئه گلزارکم.

بلاخره اشک از چشمام سرازیر شد، ولی سریع پامو بالا آوردم و با جورابم اشکم رو پاک کردم. نمیذارم اون مدل پلاستیکی اشک و غم دلبرتو ببینه، درست جوری که وقتی تو بغلت بودم بهم یاد دادی. 🙃

از ماشین پیاده شدم و به پیشوازتون اومدم. وقتی ایستاده بودم و با لبخند داشتم براتون دست میزدم متوجه دستای کوچولویی شدم که دور کمرم پیچیده شد.

فقط چند ثانیه طول کشید تا قیافه صاحب اون دستا رو ببینم. لویی بود. همونی که همیشه تو غم‌هام کنارم بود. با اینکه عاشقم بود ولی من عاشقش نبودم، همیشه کنارم بود و باسنش همیشه برام باز بود تا توش گریه کنم.

فهمیدم که همراه آریا و بشیرکش به اینجا اومده. خم شد و در گوشم گفت:
"اشکال نداره عزیزم. حالا اون ضرر میکنه یا تو؟"

چیزی نگفتم و به چشمای مرغابی‌ایش نگاه کردم. سرم رو برگردوندم و دیدم که الان همه وسط سالن ایستادن و دارن برای شما دو تا شادی میکنن. اما من متوجه غم تو چشمای تو و بی حملیات به اون عروس پلاستیکی هستم.

حالا وسط مراسم هستیم و تو انتخاب کردی که عروسیت رو آریایی برگزار کنی، جوری که من همیشه میخواستم. دور سرت بگردم که اینقد به علایقم توجه میکنی.

وقتی تموم شد، اومدم کنارت تا واسه استوری ایسنتاگرامم یه عکس بگیرم. درست همونجوری که منیجر بهمون دستور داده بود. روی عکست رو بوسیدم و بعد عکسمونو گذاشتم استوری ولی توی استوری برای گلیایی شیپر ها یه نشونه گذاشتم.

حالا عروسی تموم شده و من پشت تالار ایستادم و دارم سیکارم رو دود میکنم. به دود سیگار خیره شدم، تو کاری باهام کردی که منم باسنم مثل این سیگار بسوزه ولی چیکار کنم خب، تو گلرازک منی نمیتونم ازت گل بکنم.

متوجه‌ام که با اون چشمای وحشی سبزت از پشت پنجره بهم خیره شدی ولی من نمیتونم بهت نگاه کنم. حس میکنم قلبم داره از نگاهش ذوب میشه ولی متاسفم علفزار قشنگم. قیسمت نمیشه اینگار دست تو را بگیرم، برای آخرین بار برای تو بمیرم.

شاید باید به کسایی که لیاقتشو دارن یه شانس بدم...


••••

امیدوارم شما حالتون خوبه باشه و از خوندن پارت جیگرتون تیکه پاره شده باشه.

من دیکه باید برم تا پرستار برام سرم بزنه🙃

من دیکه باید برم تا پرستار برام سرم بزنه🙃

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jun 12, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

watermilk | A.HWhere stories live. Discover now