🖼🎍A BIG CHANGE🎍🖼

782 178 32
                                    

سلام ببینید کی برگشته 🤙😁
حقیقتا خیلی توی تلگرام به مشکل خوردم😂🤦‍♀️😔
اصلا فکر نکنم تیزر ها اومده باشه برای شما😂😂🤣

خلاصه اینکه پوستم کنده شد من این کاره نیستم🤦‍♀️
خلاصه خدا کریمه بریم برای ادامه داستان🚶‍♀️🏃‍♂️

《¤》《¤》《¤》《¤》

حرف پرستار توی سر چان اکو شد

یک توله توی راهه ....

توی این ثانیه چانیول همه جور حسی داشت

( ترس ) / ( هیجان) / ( خوشحالی ) و...

اون باورش نمی شد که چی میشنوه
یعنی قراره توله داشته باشه ؟...
کسی که!!! از خون خودش بود؟!!

( s.s: از کجا میدونی مال توئه؟😂🤣😏)

هیونجین وقتی این حرف پرستار رو شنید نفسش رو راحت داد بیرون و میخواست برای دوستش همزمان از خوشحالی گریه کنه

محض رضای خدااااا چانیول داره بابا میشه؟!!
این هیونجین رو به این فکر مینداخت که هعی
تا دیروز با هم سر کیمچی میخوردن و اون الان داره بابا میشه؟!!!

هیونجین نتونست خودش رو کنترل کنه و کم کم اشک هاش روی صورتش ریخت

و به چانیولی که همچنان توی شک بود نگاه کرد

چانیول بعد از ۵ دقیقه یک لبخند گنده زد و پرید توی بغل دوستش و شروع کرد به خدیدن و هیونجین هم دست کمی از چانیول نداشت

هر دو مثل دیوونه ها شده بودن و بالا پایین میپریدن

چانیول با خنده از هیونجین پرسید

: تو هم شنیدی ؟!!! من بابا شدم

و هیونجین هم پشت سرش سر تکون میداد و میخندید

اون دو تا دقیقا شبیه دخترا شده بودن وقتی که خبر حامله شدن دوستشون رو میشنیدن

همه اونجا به اون ها نگاه میکردن و لبخند میزدن
اون ها خیلی توی اون لحظه با نمک شده بودن !!!

پرستار ها و دکتر ها با دیدن اون ها خندشون میگرفت و با خنده سرشون رو به نشونه تاسف تکون میدادن

ولی درک میکردن اون داشت پدر میشد!!!!

چانیول یهویی یادش افتاد که وسط بیمارستانه و کل ابرو و احترامش رو به فاک دا*گ داد

خودش رو جمع کرد و هیونجین رو از خودش جدا کرد و یادش افتاد که اصل کاری رو یادش رفته
اصلا بکهیون کجاست؟!!! به هوش اومد؟!!!

سریع سمت پرستار رفت

# ببخشید میشه بگید که حال جفت من چطوره ؟!!

پرستار با یک لبخند گفت :

□ نگران نباشید حالشون کاملا خوبه
به خاطر شوک اینطور شدن ؛ فعلا به هوش نیومدن وقتی به هوش اومدن میتونید با ایشون ملاقات کنید

 ⛓🛡 (1)A̶ L̶O̶V̶E̶ B̶T̶W̶E̶E̶N̶ P̶O̶W̶E̶R̶[full]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora