🧝‍♀️The reTurn oF The goddesses🧙‍♀️

544 151 20
                                    

💋❣🏛LETS GO

♤♡♤♡♤♡♤♡

خانم لورن رو سوار ماشین کردم و با هم راه افتادیم
اون بهم یک آدرس داد و من هم دقیقا به سمت اون رفتم

بک صندلی پشت دراز کشیده بود و مدادم ناله میکرد
اخه چه اتفاقی براش افتاده ؟!!

BEKHYUN VR :

داشتم یک چرخی توی خونه چرخی میزدم که یهویی گوش هام سوت کشید

سعی کردم به یک جا تکیه کنم
بعد چند دقیقه به خودم اومدم

یک لحظه ؟!! اینجا ؟؟!! عمارت پاک هاست
اون خانم لورنه ؟ چرا اینقدر جوون شده بود و اون چانیوله؟!!

سعی کردم صداش کنم

: هییی چان

اون صدای من رو نمی شنید
چی شده بود؟!!

توی یک چشم به هم زدن دیگه توی اون عمرت نبودم و توی یک قصر بودم ... یک قصر خیلی عظیم

اینجا خیلی قشنگ بود و اون پدر چان بود؟!

اون داشت یواشکی از قصر خارج میشد
ناخودآگاه دنبالش رفتم و پشت سرش راه افتادم

اون از یک دروازه خرابه که به نظر قدیمی میومد و به جنگل راه داشت گذشت

اون از میان درخت ها و سنگ های زیادی گذشت و بالاخره به یک چشمه رسید
یک چشمه خیلی قشنگ و بزرگ
احساس قشنگی داشت وجود توی اون مکان و الان متوجه یک امگا شدم یک امگای خیلی قشنگ

پدر چانیول به سمتش رفت
اون .....اون جفتش بود ؟

اشک توی چشم هام ناخودآگاه جمع شد
سعی کردم بهشون نزدیک بشم

از مکالمه اشون یک چیز فهیدم

اسمش رو چانیول بزار

با شنیدن اسم چانیول نفسم توی سینه حبس شد

توی یک چشم به هم زدن توی کلبه اون امگا بودم

اونجا همون جا بود که چانیول داشت استیک آماده میکرد و اون دو تا پسر ها ؛ پسر هام ؟..

اون امگا داشت گریه میکرد
و یک آهنگی رو زیر لبش زمزمه میکرد

¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎¤▪︎


‌‌ ما تمام شب رو گم شده بودیم

تو خوشگل منی

خوشگل غریبه

ما مشکل یا مانعی نمیدیدیم

ما دو طرف یک سکه بودیم

در میان انبوه از مردم خاکستری منحرف شدم

اما من بیشتر از آنها خاکستری بودم

 ⛓🛡 (1)A̶ L̶O̶V̶E̶ B̶T̶W̶E̶E̶N̶ P̶O̶W̶E̶R̶[full]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora