Part27

1.2K 305 54
                                    

نفس عمیقی کشید و کنار جفتش ایستاد دست های عرق کردش رو به پارچه شلوارش مالید و برای بار چند هزارم سعی کرد حواسش رو جمع کنه

ولیعهد که از اشفته بودن پسر کنارش خبردار شده بود به سمتش چرخید دستش رو یک طرف صورتش گذاشت و خیره به چشم های درشتش زمزمه کرد:

-نگران نباش تنها دستم رو بگیر و میون سرباز ها راه برو اگه لازم شد لبخند بزن و دست تکون بده

به نوبت به چشم های کشیدش نگاه میکرد درسته لازم نبود شرم زده باشه اون کار اشتباهی رو انجام نداده بود نفس حبس شدش رو بیرون داد نگاه از چشم های جفتش گرفت و سرش رو تکون داد

با باز شدن در چوبی کشتی از هم فاصله گرفتند تهیونگ نگاهی به خدمه انداخت میخواست قبل از رفتن به میون جمعیت بوسه ای روی لب های همسرش بزاره اما مثل اینکه نمیشد

پس تنها دستش رو دراز کرد انگشت های کوچک پسر رو میون انگشت هاش قفل کرد و با نگاه سرد و خشن همیشگیش از اتاقک بیرون رفت

صدای جیغ های هیجان زده مردم رو میشنید خبر بال های جفتش قبل از رسیدنشون به پایتخت رسیده بود و حالا همگی برای استقبال از زوج جوان کنار اسکله جمع شده بودند

از پله ها پایین رفتند سر و صدای جمعیت با دیدن دو جفت بال سیاه و سفید بالا گرفت

فشرده شدن دستش رو حس کرد انگار موطلایی مضطرب بود چرا که علاوه بر دستی که میفشرد ناخوداگاه خودش رو هم از کنار بهش چسبونده بود

نگاهی به افرادی که جلو ایستاده بودند انداخت پادشاه شاهزاده دوم و همسرش نقاش سلطنتی و در نهایت پدر و مادر جیمین

قدم هاش رو به سمت جلو برداشت مقابل مرد میانسال ایستاد و به قیافه هیجان زدش نگاهی انداخت نگاه مرد به پسر کنارش بود اوه حتما میخواست پسرش رو بغل بگیره با اکراه دستش رو عقب کشید

+پدر

لرد پنجم با دیدن پسرش لب هاش رو بهم فشرد چقدر دلتنگت پسرش بود جیمین قدمی جلو گذاشت و با پیش قدم شدنش بالاخره میون بازو های مرد اسیر شد فشرده شدنش رو حس میکرد با لبخندی محو دست هاش رو دور کمر پدرش حلقه کرد

بوی عطرش رو به ریه کشید و بعد به ارومی از اغوشش بیرون اومد

به محض بیرون اومدنش به سرعت درون اغوش دیگری زندانی شد

از صدای گریه ای که کنار گوشش بلند میشد فهمید که مادرش اون رو به اغوش کشیده

به ارومی خندید و کمر باریک مادرش رو نوازش کرد

-من اینجام مادر گریه نکن

+ساکت شو..پسر احمق

سویون بعد از بوسه ای به گونه پسرش عقب کشید به بال های سفیدش نگاه کرد زیر نور خورشید میدرخشید بیشتر عقب رفت و حالا میتونست پسرش رو به همراه همسرش ببینه لبخندی روی صورتش اورد اشک های روی گونش رو پاک کرد و کنار همسرش ایستاد نمیدونست که ایا میتونه همسر پسرش رو هم به اغوش بکشه یا نه میترسید با واکنش بدی رو به رو بشه

The specifled pair|VMIN✓Where stories live. Discover now