مشتش رو برای بار ده هزارم در اون روز به در چوبی کوبید
صدای دادش درون اتاق پیچید و در نهایت تنها کسی که شنوندش بود خودش بود
بازدمش رو بیرون داد و با کشیدن تار های بنفشش درون اتاق چرخید اتاق مجلل و زیبایی بود
تخت چوبی که دورش رو پرده های سفید رنگ احاطه کرده بودند همراه با تابلو های نقاشی شده و قفسه ای که تنها یک کتاب درونش قرار داشت
اخمی روی پیشونی صافش نشوند و با قدم برداشتن سمت کتابخونه خالی از کتاب جلد چرمیش رو لمس کرد
ارمانیاتور؟ کتاب رو با بهت بیرون کشید کتاب مورد علاقش اینجا هم بود؟ به نرمی انگشتش رو روی جلدش کشید پایین کتاب جایی که با دستخط زیبایی حروف J و T کنار هم حک شده بودند رو نوازش کرد
صفحه اول رو باز کرد بوی چوب و گرد خاک به همراه زرد بودن کاغذ های ضخیم نشون از قدمت کتاب میداد
انگشت های تپلش رو به نرمی روی کنار کاغد کشید هر چند صفحه یک بار نوشته های کوچکی رو کناره های صفحها پیدا میکرد
"میتونستم برم.. به راحتی تنها لازم بود فرار کنم و بعد جای دیگه ای توی سرزمین دیگه ای زندگیمیو ادامه بدم اما تصمیم گرفتم صبر کنم، صبر کنم تا بشناسمت صبر کنم و بزارم تا تمام قلبم رو تصرف کنی و حالا با اینکه توی قصر مجللت زندانیم کردی هنوزم منتظرم تا منو ببینی منتظرم تا یک بار از دید من به اینجا نگاه کنی اما مهم نیست من صبر میکنم تنها دوستم داشته باش و من تا زندگی های بعدیمون برات صبر میکنم
پارک جیمین"
اسم..اسمش انگشتش رو روی نوشته ها کشید و با محو شدن بعضیاشون به سرعت دستش رو برداشت
خدای من بزاق تلخ شدشو قورت داد و با کنار گذاشتن کتاب به تابلو هایی که سراسر اتاق قرار داشتند نگاه کرد
اولیش همون مردی بود که به زور اینجا اورده بودتش چهره اخمو و جدیش اما با موهایی طلایی رنگ و چشم هایی اقیانوسی ینی ممکنه برادرش بوده باشه؟
شونه ای بالا داد و با گذشتن از کنارش به بعدی چشم دوخت
اینبار صاحب واقعی اون اتاق رو دید اما چهره غمگین و چشم های کهربایی که به جای رو به رو به پایین خیره بودند باعث تعجبش شد فرد درون تصویر شکست خورده به نظر میرسید
بازدمشو به تلخی بیرون داد جلو رفت درست مثل اولین تابلو پسری مو طلایی همراه با چشم هایی ابی رنگ رو دید اما.. با لبخندی به شیرینی کوکی های خانوم الیزا چقد شباهت داشتند اگه کور رنگی داشت حتما فکر میکرد فرد درون عکس خودشه
سرشو به دو طرف تکون داد و با دیدن تابلویی از دو فرد از زیباییش حیرت زده شد
مرد مو طلایی با حلقه کردن دستش دور کمر پسرک ریز جثه بال های مشکی بزرگش رو باز کرده و پسرک کوچکتر با قرار دادن سرش روی سینه ستبر مرد اون هم بال های سفیدش رو به نمایش گذاشته بود
YOU ARE READING
The specifled pair|VMIN✓
Fanfiction﹝جفت مقدر شده﹞ +خدایان اشتباه میکردند... خوبی و بدی همو کامل نمیکنن بلکه همو ذره به ذره از بین میبرن من باید نابود شم تا تو کامل شی تهیونگ کاپل اصلی:ویمین ژانر: تاریخی(اروپایی نه چوسان) سلطنتی اسمات تخیلی رمنس وضعیت:فصل اول اتمام یافته، فصل دوم درح...