Part13

1.3K 352 135
                                    

با قرار گرفتن شنل بلند و سنگینی روی شونه هاش نفسش رو بیرون داد نگاهش رو از دست هایی که درون دستکشِ مشکی رنگی مخفی شده بودند گرفت و به اینه نگاه کرد

میتونست اعتراف کنه زیبا شده بود! لباس های سلطنتی که با بهترین پارچه ها دوخته شده بودند و نگین های ریز و درشتی که به خوبی و در جای درست روی اون ها نصب شده بودند در کنار تن تراش خورده اون زیبا به نظر میرسیدند

موهای طلایی رنگش به خوبی حالت داده شده بودند اما صورت غمگین و چشم هایی که از سرخ بودنشون مشخص بود مدت زیادی گریه کرده تمام اون زیبایی هارو خنثی میکردند

نفسش رو اه مانند بیرون داد و رو به پسر سیاه پوستی که دیروز به قصر اومده بود زمزمه کرد

-خوشحالم که تو رو میتونم اینجا داشته باشم

کارلوس لبخند دندون نمایی تقدیمش کرد از اینکه مثل بقیه باهاش با بی احترامی حرف نمیزد و یا به خاطر رنگش پوستش اون رو تحقیر نمیکرد خوشحال بود و یک جورایی خدمت کردن به پسر مو طلایی رو بهترین اتفاق زندگیش میدونست

جیمین با لبخند کم رنگی دوباره نگاهش رو به اینه داد

-فکر میکنی تا چند وقت میتونم تحمل کنم

+شما ادم شجاع و قوی هستین سرورم

با شنیدن صدای تقریبا بم یونگی روی پاشنه پاش چرخید و به دوست عزیزش که درون اون لباس سیاه-سفید که تضاد زیبایی با رنگ مو و پوستش داشت نگاه کرد

-یونگی

صدای ریز زمزمش باعث شد مو مشکی با لبخند به طرفش بیاد و بدون هیچ حرفی اغوش گرمش رو بهش تقدیم کنه

بغض درون گلوش رو پایین فرستاد دست هاش رو روی کمر پسر گذاشت و اون رو به خودش چسبوند

درست مثل جوجه ای اسیب دیده سرش رو درون گردن دوستش برد اونقدر بهش فشار وارد شده بود که نمیدونست باید برای کدوم یکی از مشکلاتش گریه کنه

ازادی که گرفته شده بود؟ از دست رفتن عشق زندگیش؟ و یا شاید تحمل غرور خورد شدش که حاصل زیر یک پسر دیگه رفتن بود..

درسته! روز قبل طبق حرف های ولیعهد به پیش نقاش سلطنتی رفته بود تا ببینه توی این رابطهِ "جفت مقرر شده" چه وظایفی داره و اونجا بود که شک دیگه ای بهش وارد شد

چشم هاش رو بهم فشرد لباس یونگی که توی دستش مچاله شده بود رو ول کرد و عقب کشید

پسر لرد اول دستاش رو دو طرفِ صورت دوست اسیب دیدش گذاشت و سر پایین افتادش رو بلند کرد

به چشم های غمگینش زل زد قدمی جلو گذاشت و لب های باریکش رو به پیشونیش چسبوند

بوسه ای نرم روی پیشونیش نشوند و عقب کشید با انگشت شصتش قطره اشک روی گونه پسر رو برداشت و صداش رو صاف کرد تا با حرف هاش کمی حال دوستش رو بهتر کنه

The specifled pair|VMIN✓Où les histoires vivent. Découvrez maintenant