"پسر لب هایش را بهم فشرد دست هایش را مشت کرده و با خاری روی زمین زانو زد
لب های مرد نشسته بر صندلی کش امدند با شادی جامش را بالا برده و به لب های خطی اش نزدیک کرد
-ارمانیاتور.. فرمانده گروه ضد نظام حالا در مقابل من زانو زده؟ اه درخواستت رو بیان کن مرد جوان
سر پایین افتاده اش را بالا برد کار درستی را انجام نمیداد میدانست، یا باید سرش را هدیه میداد تا در مقابل، از زنده ماندن لشکرش مطمئن شود و یا باید با دشمن دیرینه پادشاه توافق میکرد
+در حمله به کشور شمارا همراهی خواهم کرد هم من و هم لشکرم
ابروانش را بالا داد حال موضوع جالبی به نظر میرسید
-و در مقابل؟
چشم هایش را لحظه ای بست کشته شدن مردم سرزمینش تنها برای نجات دختر مورد علاقه اش
+شاهدخت.. باید به من تحویل داده شود"
با صدای خمیازه ای کنار گوشش سرش رو از کتاب بیرون برد پسر بزرگتر موهاش رو به شونش مالید و بعد کتاب از دستش کشیده شد
+هی میخواستم ادامشو بخونم
تهیونگ بی توجه به اعتراض همسرش دست هاش رو دور کمرش حلقه و همراه با خود روی تخت درازش کرد
مو طلایی معترض خودش رو تکون داد اون هنوز کنجکاو بود میخواست بدونه شاهدخت هنگامی که میفهمه معشوقش فرمانده گروه شورشی بوده چه کاری رو انجام میده اما با تنگ تر شدن حلقه دست های ولیعهد و کم شدن فضای تکون خوردنش نفسش رو کلافه بیرون داد
پسر بزرگتر با چشم های بسته از خستگی و اضطراب کمی برای تاج گذاری روز بعد بوسه ای به گونه جفتش زد
-فردا روز مهمیه بهتره زودتر بخوابیم
با اینکه نمیخواست اما باشه ای زیر لب گفت پلک هاش رو برای خواب روی هم گذاشت
اما.. نمیتونست بخوابه چراکه بعد از چندین دقیقه تکون خوردن توی تخت و بدون لحظه ای احساس خواب کلافه روی تخت نشست موهاش رو بهم ریخت و به تهیونگی که در اعماق خواب به سر میبرد نگاه کرد
انگار جفتش این چند دوز بیش از اندازه خسته میشد روز ها کمتر به اون سر میزد و وقت هایی که برای دیدنش میرفت با دیدن نقاش سلطنتی در کنارش و جدیتشون پشیمون تنها بعد از چند دقیقه زل زدن بهش به اتاق برمیگشت و شب ها هم با خوابیدن سپری میشد
خودش رو جلو کشید دست هاش رو زیر چونش گذاشت و از نور کم ماه استفاده کرد سرش رو کمی کج کرده و به صورت بی نقص همسرش خیره شد
هیچ وقت قرار نبود یک مرد رو دوس داشته باشه هیچ وقت قرار نبود به ولیعهد کشورش دلببنده و هیچ وقت قرار نبود به اون پسر خشن و مغرور با عشق نگاه کنه
YOU ARE READING
The specifled pair|VMIN✓
Fanfiction﹝جفت مقدر شده﹞ +خدایان اشتباه میکردند... خوبی و بدی همو کامل نمیکنن بلکه همو ذره به ذره از بین میبرن من باید نابود شم تا تو کامل شی تهیونگ کاپل اصلی:ویمین ژانر: تاریخی(اروپایی نه چوسان) سلطنتی اسمات تخیلی رمنس وضعیت:فصل اول اتمام یافته، فصل دوم درح...