(Part 3)
(Jimin)
توی راه خونه بودم که گوشیم زنگ خورد..
@الو...
........
@گفتم که.....دارم میرم خونه.....بعدش میام بار...
........
@باشه
........شنیدن اون حرفا....اینکه جیمین باید بره بار تا دوباره کار هایی که دلش نمیخواد رو بکنه...
همه براش مثل عذاب بود...
اون هیچوقت نمیخواست این کارا رو کنه...
جکسون مجبورش میکرد..حالا که مجبور به رفتن به بار بود چاره ی دیگه ای نداشت...
پس به خونه رفت...لباس زرد و سفید توری مورد علاقش رو پوشید...
عطر مورد علاقش رو زد...
موهای ابریشمی استخوانی رنگش رو شونه کرد و وسایل مورد نیازش مثل سوئیچ و کلید و ....
برداشت و از خونه بیرون زد...همین که پاش رو از خونه بیرون گذاشت ی ماشین تیره رنگ شیک رو دید که میتونست با جرئت بگه پول اون ماشین از پول خانه اش هم گرون تر بود....
دو تا مرد هیکلی سیاه پوش از ماشین بیرون اومدن و به سمت جیمین رفتن...
با نزدیک شدنشون بهم ی قدم عقب رفتم...گفتم شاید دزد یا خلافکار هستن...
ولی وقتی اومدن جلوم وایستادن و گفتن....×مارو آقای جئون فرستادن...
_شما کی هستید؟
×گفتم که مارو آقای جئون فرستادن تا شما رو به بار ببریم
_من با شما هیچ جا نمیام
همین که این حرف رو زدم دیدم یکیشون بهم نزدیک شد و من رو گرفت و سمت و ماشین کشوند...
_آشغااااال ها وللللللم کنییییید....گفتتتتتم ولم کنید....من خودم میام...نیازی به شما ها نیست......
ولی اونا ولم نمیکردن پس تصمیم گرفتم زیاد پافشاری نکنم چون حتما اون جکسون آشغال فرستادتشون....
نه وایسا ی لحظه....اما اونا گفتن که جئون فرستادشون...اون جئون آشغال کی میتونه باشه که جرئت کرده ۲ تا چلماغ رو دنبال من بفرسته....
منو داخل ماشین انداختن و هر کدومشون ی طرفم نشستن...
با حرکت کردن ماشین یکم آروم تر شدم..بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد...
فهمیدم که رسیدیم_اینجا کجاست؟؟
×اینجا خونه آقای جئونه...لطفا پیاده شید
با شنیدن این حرف از وحشت چند قدم عقب رفتم
من فکر میکردم که قراره من رو بار ببرن ولی اینجا کجاست؟؟....ی عمارته..اون جکسون آشغال بهم دروغ گفت...شایدم جکسون خبر نداره؟؟؟
توی اون موقعیت کاملا گیج شده بودم...
_شما آشغال ها قرار بود من رو ببرید بار نه خونه ی آشغال دیگه برای چی ....
همین که می خواستم ادامه حرفم رو بزنم ی مرد قد بلند هیکلی از در عمارت خارج شد و به سمت ما اومد...
YOU ARE READING
Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿ
Fanfiction🌙↙︎「در ماه - in The 𝗺𝗼𝗼𝗻」 🔖↙︎کاپل ها⇜کوکمین - نامجین - ویمین - سپ 🐽↙︎ژانر⇜اسمات▪︎فلاف▪︎ددی کینگ▪︎مدرسه▪︎رومنس▪︎تراژدی▪︎کلاسیک▪︎جنایی 📄↙︎اِند⇜هپی•اِند 🗑↙︎نویسنده⇜𝘮𝘰𝘰𝘤𝘩𝘪 . . 🗞↙︎خلاصه↯ شما به شانس اعتقاد دارید؟؟ درسته..اگر این سوال رو چ...