𝚙𝚊𝚛𝚝:𝟷𝟹

647 72 14
                                    

(Part 13)

(Jin)

همین که خواستم ادامه حرفم رو بزنم در بار باز شد و ی نفر ازش خارج شد

اون...اون عوضی خودش بود...!!!

اون جکسون پست فطرت از در بار داشت به سمت ماشین لیموزین شخصیش میرفت..

با دیدنش عصبانی شدم و کنترلم رو از دست دادم.. دستام رو مشت کردم و سمتش رفتم و شروع کردم کتک زدنش که بادیگارد ها من رو از جکسون جدا کردن

@هی...حق نداری اینجا کسی رو کتک بزنی...اونم ریس رو!!

با این حرفش خودم رو جمع کردم و از روی جکسون بلند شدم که ی مشت هم حواله اون بادیگارد های بی مصرف کنم که یکی منو از پشت کشید!

سرم رو که چرخوندم که ببینم کی مزاحم کارم شده که با دیدن جیهوپ جا خوردم!
اون کِی رسیده بود که من متوجه نشده بودم؟

+آاا...س...سلام جیهوپ...تو کِی رسیدی؟

با اخم نگاهم میکرد که متوجه جریان شدم
مشخص بود که گند زدم..نباید دعوا میکردم..اما خب اون آشغال دراز دونسنگ من رو دزدیده بود..
تنها ی چیز توی ذهنم بود
اینکه جکسون حقش بود که بزنمش!

_هیونگ باورم نمیشه! ما قرار بود بیایم با جکسون حرف بزنیم نه اینکه بیایم کتک کاریییییی!

با این حرفش ناراحت شدم و بغض کردم..
من همه این کار هارو برای جیمین میکردم..
برای اینکه بتونم دوباره صورت نازش رو ببینم
بتونم دوباره اون خنده های بانمک و حرکات جوجه ایش رو ببینم...
هر چیزی که مطلق به اونه رو ببینم..
آهههه )):

از دست جکسون آشغال عصبانی بودم
اما خب از طرفی نباید دعوا میکردم چون این بار ماله یونگیه..و از اونجایی که یونگی همسر جیهوپه..پس مسلماً کار اشتباهی کردم که بار رو توی موقعیت بدی قرار دادم

مردم همه جمع شده بودن و دعوای مارو تماشا میکردن

+ب...ببخشید...واقعا متاسفم..ببخشید اوضاع بار رو خراب کردم ):

اخمش باز شد و هوووفی کشید

_آهههه..هیونگ...اشکالی نداره..من به خاطر خودت میگم...این کار اشتباهیه هیونگ...درکت میکنم سخته که دونسنگمون رو دزدیدن‌..ولی باید به خودمون مسلط باشیم و نباید هرج و مرج راه بندازیم!

+آه آره راست میگی

_هوووف هیونگ..
آااااا جکسون کجا غیبش زد؟

با این حرف جیهوپ مثل اینکه ی سطل آب یخ روم ریخته باشن پریدم هوا..
اون آشغال باز فرار کرده بود

اطراف رو با دقت تماشا و آنالیز میکردم تا بتونم ببینمش!

دیدم که داره سوار ی ماشین سیاه و بزرگ میشه

+آااااا...جیهوپ...زود باش اون نامرد رو بگیررررر...داره فرار میکنه

با سرعت به سمت جکسون رفتیم و از اونجایی که من دوی سریعی داشتم تونستم بهش برسم و بگیرمش

جیهوپ و یونگی هم نزدیکمون شدن

جکسون رو به گوشه خلوتی از کوچه کنار بار هدایت کردیم تا تنها باشیم

#ما ی سوال ازت داریم اگر جواب بدی میزاریم بری...فقط سعی نکن دروغ بگی جکسون

÷دارید درمورد چی صحبت میکنید؟! /:

عصبانی شدم خواستم دوباره ی مشت بهش بزنم که یونگی دستم رو کشید

#هیوووونگگگگگگ...قرار نیست کار رو با کتک پیش ببریم!

آههههه...هوووووفففف
این آشغال هیچی نمیگه!
چجوری قراره کار پیش بره؟

+باشه +_+

#داشتم میگفتم...جکسون بگو که جیمین رو چیکارش کردی؟

÷من از اون خبر ندارم =_=

+آشغال پست فطرت مطمعنم که خودت دزدیدیدش..برای چی زر نمیزنی بگی چیکارش کردی؟؟..یا جواب میدی یا...

همون موقع جیهوپ پرید تو حرفم و منو عقب کشید..

_باشه باشه هیونگ...ی لحظه آروم باش..بزار حرف بزنه

#جسکون زود باش حقیقت رو بگو...من وقت برای آدم های پستی مثل تو ندارم

(Jakson)

از حرف یونگی دندونام رو روی هم فشار دادم!
ولی بعدش...
با فکری که به ذهنم رسید پوزخندی زدم..

÷میخواید بهتون بگم کجاست؟

همون موقع جین پرید توی حرفم..

+لعنتییییی...خب بنال کجاست دیگه!

÷اون توی...
.
.
.
.

سخنان نویسنده:

صلاممم کیوتی ها♡
حالتون چطوره؟

خب اومدم با پارت جدید
امید وارم که حمایت ها فراموش نشه🙃🦊💙!

🍃: 623 words

.
.
.
.
آنچه خواهید دید:
.
.
_چشمام سیاهی میرفت و تنها چیزی که در آخرین لحظات دیدم تصویر سیاه و مبهوتی از بادیگارد جونگکوک بود که به سمتم میومد!
.
+بله..بله آقا مهمه..راستش یکی آدرس عمارت شمارو پیدا کرده و بهمون گفتن که چند نفر تا دقایقی دیگه برای گرفتن آقای پارک جیمین میان!
.

_زود باش..فورا وسایل من و جیمین رو جمع کن..
از اینجا میریم!
.

Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin