(Part 7)
(Jin)
وقتی رفتم خونه خیلیییی خسته بودم...
ولی قبلش رفتم لباس هامو عوض کردم و رفتم سمت آشپز خونه تا غذا درست کنم..ی بسته نودل از توی کابینت برداشتم و آب جوش گذاشتم و بعد از جوش اومدن آب،نودل رو درست کردم...
رفتم جلوی تلویزیون نشستم و اخبار رو گرفتم و شروع کردم به خوردن نودل که یهو یادم افتاد جیمین خونه نیست!
پس زودرفتم سمت گوشیم و برداشتمش و شماره جیمین رو پیدا کردم و زنگ زدم..
ی بوق
دو بوق
....۱۵ بوقجواب نمیداد!
حالا چیکار کنم؟
به اوما هم دروغ دادم!
آههههه بچه کجایی..¿¿
فردا جواب اوما رو چی بدم؟با به یاد اوردن اینکه جیهوپ بهترین دوست جیمینه فورا شمارش رو گرفتم و بهش زنگ زدم..
+سلام جی هوپ خوبی؟
_اوه..سلام هیونگ...خیلی وقت بود زنگ نزده بودی..دلم تنگ شده بود
+آههه ببخشید یادم رفت خیلی سرم شلوغه..راستش جیهوپ ی چیزی شده و خب...
_هیونگ چیزی شده؟
+آره...آخخخ چی بگم...دیروز که رفته بودم رستوران همراهِ تهیونگ...مادرِ جیمین بهم زنگ زد و خب...!
_خب؟
+و بعد اوما پرسید که جیمین کجاست و آیا پیش توعه یا نه!
منم گفتم که آره_خب خوبه که..جیمین پیش توعه..پس نگران چی هستی؟
+آخهههه جیمین پیش من نیست!
یهو صدای دادش از سر عصبانیت و استرس اومد...
_چییییی؟یعنی چیییی؟!!پس جیمین کجاست؟
+ی دقیقه فرصت بده جیهوپ!
خب نگاه کن من مجبور شدم به اوما دروغ بدم چون اگر بفهمن جیمین نیست کلی ناراحت و عصبانی میشه...
تازه یادت رفته که مادر جیمین بیماری قلبی داره؟!با این حرفم آهی کشید و گفت..
_آره...آره...یادمه...حالا میخوای چیکار کنی؟
+وایییی نمیدونم جیهوپ...منم برای همین به تو زنگ زدم..که اگر سر نخی از جیمین داری بهم بدی..شاید تونستم این بچه رو پیداش کنم
با این حرفم چند ثانیه ساکت موند...
_آممممم..راستش آخرین بار به من گفت که میخواد بره خونه مادر بزرگش...وَ...خب...من خبری ازش ندارم!
+آههههه...آره...به منم همین رو گفت
_خب میتونی از مادر بزرگش بپرسی!شاید اون بدونه!
+اوم..نمیدونم واقعا...باشه مرسی جیهوب..دیگه مزاحم نمیشم
_آااااا هیونگ چ مزاحمی..من از تو ممنونم که بهم خبر دادی..تا خبری از جیمین دستم اومد حتما بهت خبر میدم
+وایی مرسی جیهوب خیلی کار خوبی میکنی..سلام مادرت رو برسون.خداحافظ
_خداحافظ جینی هیونگ.توهم سلام برسون.
آهههههه حالا چیکار کنم؟
جیهوپ هم که خبر ندارهوای نه..
اگر بخوام به مادر بزرگ جیمین زنگ بزنم اونم نگران میشه
اصلا نمیتونم به خانوادش خبر بدم
باید ی کاری کنم
هووووفففف از دست تو بچه!داشتم با خودم کلنجار میرفتم که یهو گوشیم زنگ خورد
رفتم نگاه کنم که دیدم شماره ناشناسه...!+وات؟این کیه؟
.
.
.
.سخنان نویسنده:
هاییی
چطورید..¿¿ ^_^♡خب خب از اونجایی که مدرسه ها شروع شده و عید هم تموم شده ممکنه یکم دیر توی وات پد آن شم ولی حتما حتما پارت هارو میزارم ((:💚💫
امید وارم شماهم اگر مدرسع میرید توی درس هاتون و امتحان ها موفق باشید🫀❤
راستی قراره ی بوک فیک جدید هم براتون بزارم ولی از اونجایی که کمه مینی فیک محصوب میشه و سد انده و اینکه ۱ پارت بیشتر نیست🤞🤧🌟
خب دیگع من برم امید وارم از این پارت هم لذت برده باشید🥲💋
عررر بوص بتون..
🍃: 600 words
.
.
آنچه خواهید دید:
.
.
_من خونه جانگکوکم و توی اتاقشم...
ولی خودش کجاست؟!
از وقتی جانگکوک رفته دیگه نیومده!
.
_واایییی خداااایا شکرت...نجات پیدا کردم....میتونم با استفاده از تلفن با بقیه تماس بگیرم
.
_وقتی پشتم رو کردم که ببینم کی اومده با صحنه ای که مواجه شدم دستام یخ زد و تلفن از دستم افتاد!اون....
.
.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿ
Hayran Kurgu🌙↙︎「در ماه - in The 𝗺𝗼𝗼𝗻」 🔖↙︎کاپل ها⇜کوکمین - نامجین - ویمین - سپ 🐽↙︎ژانر⇜اسمات▪︎فلاف▪︎ددی کینگ▪︎مدرسه▪︎رومنس▪︎تراژدی▪︎کلاسیک▪︎جنایی 📄↙︎اِند⇜هپی•اِند 🗑↙︎نویسنده⇜𝘮𝘰𝘰𝘤𝘩𝘪 . . 🗞↙︎خلاصه↯ شما به شانس اعتقاد دارید؟؟ درسته..اگر این سوال رو چ...