𝚙𝚊𝚛𝚝:𝟷𝟾

510 67 13
                                    

(Part 18)

(Jin)

دست از گریه کردن برداشتم و پاهای سستم رو تکون دادم و از روی زمین بلند شدم و با چشم هایی که بخاطر گریه کردن قرمز و پف شده بودن به سمت یونگی رفتم..

یقه لباسش رو توی دستام گرفتم و کشیدمش سمت خودم و محکم فشار دادم

+هییی!...هقق...مگه تو...هقق...قرار نبود موچی من رو پیدا کنی؟؟

چیزی نمیگفت و فقط سرش رو پایین انداخته بود..
حرف نزدنش باعث میشد بیشتر عصبانی شم!
برای همین حلقه دستام رو دور یقش سفت تر کردم

+دارم با تو حرف میزنممممم...مگه قرار نبود موچی من رو پیدا کنی؟؟!
پس کوووش؟هان؟جیمین من کجاست؟دونسنگ من کجاست؟

با کمال ناباوری یونگی زد زیر گریه..

_من...هققق..هیونگ...متاسفم...همش تقصیر...هققق...منه..

+یونگی!

_قول میدم...هقق..پیداش کنم...دونسنگمون رو برمیگردونم

بغض توی گلوم داشت سنگین تر میشد و این باعث می‌شد نتونم حرف بزنم!

+اما تو قول داده بودی!زدی زیرش!گفتی جیمین رو پیدا میکنی..هقق..!

دیگه چیزی نگفتم!

دستام رو از روی یقش برداشتم و بی صدا و با سرعت به سمت ماشینی که ساعاتی پیش باهاش اومده بودیم رفتم
و سوار شدم

ساکت بودم و تنها چیزی که بهش فکر میکردم جیمین بود
چی شد که جیمین گم شد؟!
کجای کارم اشتباه بود که این بلا سرمون اومد؟

کاشکی میتونستم خودم پیدات کنم جیمین!
من..خیلی متاسفم...

هیونگ خیلی بده!
هیونگ خیلی بدی،برات بودم

امید وارم ببخشیم!

(Yoongi)

جین یقم رو ول کرد و لنگان به سمت ماشین رفت!

سرم رو پایین انداختم و به زمین خیره شدم

قطره اشک سمجی که بخاطر بغض توی گلوم دیگه تحمل نریختن رو نداشت از روی گونه هام راه خودشون رو به زمین پیدا کردن!

جوری که جین گریه میکرد و چشماش کاسه خون شده بود من رو یاد روزی مینداخت که مادر و پدرش رو از دست داد

دقیقا همینطوری روی زمین نشسته بود و گریه میکرد

اون موقع بخاطر مرگ پدر و مادرش خیلی شکسته شد...

ولی دیگه نمیزارم بشکنی

هیونگ،جیمین رو نجات میدم..!

@یون..یونگی حالت خوبه؟!

با صدای آشنایی سرم رو بلند کردم که با جیهوپ مواجه شدم

با عشق زندگیم!

Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz