𝚙𝚊𝚛𝚝:𝟺𝟷

353 65 78
                                    

قبل از شروع پارت بگم که...🐇
شرط آپ پارت بعد:
40 ووت♥︎
30 کامنت♡

___________________________________________

(Part 41)

(سوم شخص)

با دست های لرزون تفنگی که تا همین چند لحظه پیش در دست داشت از دستانش افتاد و نا باور به جونگکوک و جیمین خیره شد!

جونگکوک که تا همین چند لحظه پیش منتظر مرگش بود غیر باور از این مرگ حتمی نجات پیدا کرده بود!

همه عمارت به سکوت بدی فرو رفته بود و اتفاقات اطراف رو آنالیز میکردن ولی هیچکس نگاهش به انسانی نبود که غرق در خون روی زمین سرامیکی سرد عمارت افتاده بود و گاه سرفه هایی در اثر بی جونی میکرد!

جونگکوک که اثری از مرگش ندید چشمان لرزونش رو باز کرد و نفس عمیقی کشید ولی با دیدن جیمینی که روی سرامیک های عمارت افتاده بود و زمین سفید رنگ عمارت رو قرمز کرده بود نفسش توی سینه حبس شد!

با قدم های لرزون به سمت جیمین رفت و پا های سستش رو به سمت جیمین هدایت کرد!

هیچکس اتفاقات رو نمیتونست به خوبی آنالیز کنه و نمیتونست به این حقیقت که به چه کسی شلیک شده درک کنه!

جونگکوک زانو های خسته اش رو کنار سر جیمین گذاشت و با خم کردن صورتش دید بهتری رو برای جیمین ساخت!

دستان لرزونش رو کنار سر جیمین گذاشت و موهای نرم طلایی رنگش رو از روی صورتش کنار زد!

_ج..جیمینم!

نمیتونست بغضی که به گلوش هجوم اورده بود رو سرکوب کنه پس به چشمان گناه کارش اجازه باریدن داد!

هق آرومی زد و بوسه نرمی روی سر ژولیتش کاشت!

_جیمینم..با من..حرف..بزن!

آروم آروم اشک ها صورت معصوم و غرق در خواب جیمین رو خیس میکرد و هر لحظه احساس سنگینی چیزی رو روی قلبش حس میکرد!

قلبش تپش نداشت و احساس مردگی میکرد!

درسته جونگکوک بدون جیمین زنده نبود!
"جیمینش قلبش بود!"

تاحالا شده موجود جانداری بدون قلبش بتونه زندگی کنه؟!

نه!

جوابش آسونه!
این دقیقا سوالی بود که جونگکوک از خودش پرسید!

چطور میتونست بدون قلبش زندگی کنه وقتی که داشت قلبش جلوی چشماش پر پر میشد؟

دستان لرزونش رو مشت کرد و با عصبانیت هق دیگه ای زد و گفت:

_جیمیننننن با توام!! با من حرف بزنننن!!

هق های دردناکی میزد که حتی دیوار های سرد عمارت بی روحش هم از این همه درد به لرزه در می اومد!

Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang