𝚙𝚊𝚛𝚝:𝟷𝟷🔞

809 96 16
                                    

(Part 11)

(شخص سوم)

جونگکوک بعد از کلی فکر کردن یکی از اون شلاق هارو برداشت که خار های بلند و تیزی روشون خود نمایی میکرد و با ی قیافه خون سرد رو به جیمین گفت...

_هومممم..جیمینی...از این شلاق خوشت میاد؟؟!

از این شلاق خوشت میاد؟؟!

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

(شلاق)

جیمین نمیدونست چی بگه!
یا بهتره بگیم چیزی نداشت که بگه..
چون متعمن بود کاری از دستش بر نمیاد و حرف زدنش باعث عصبانی تر شدن جونگکوک میشه
فقط تنها چیزی که توی سرش می‌پیچید این بود که قراره بمیری!

جیمین فقط گریه میکرد
خیلی از این رو جونگکوک می‌ترسید
می‌ترسید بلایی سرش بیاره
می‌ترسید که نتونه دوباره خانوادش رو ببینه
نتونه هیونگش رو ببینه
نتونه بهش بگه که چقدر دلش براش تنگ شده..
از همه چی می‌ترسید

تموم وجودش تنها خواستار ی چیز بود
اینکه بمیره
دیگه نمیتونست تحمل کنه

جونگکوک با قدم های بلند نزدیکش شد..

همون موقع جیمین فورا از روی تخت بلند شد و سمت در دوید تا شاید بتونه از اون خراب شده فرار کنه ولی فورا...
جونگکوک محکم از پشت لباسش رو کشید که لباس توی تن ظریف جیمین پاره شد و بدن جیمین با صدای بدی به زمین برخورد کرد

جیمین بخاطر برخورد بدنش با زمین هی گریه میکرد

_آاااااا‌..جیمینی...دوباره میخواستی فرار کنی؟من باید ی حرف رو چند بار بهت بگم؟
اینکه تو ماله منی برات واضح نیست؟!

جونگکوک بعد از تموم کردن حرفش با قدم های محکم سمت صندوقچه ای که دقیقا کنار کمد مشکی رنگ قرار داشت رفت و با کلیدی که از بالای کمد در اورد در صندوقچه رو باز کرد و شروع کرد به دنبال چیزی گشتن‌‌‌..

دقایقی بعد وقتی وسیله مد نظرش رو پیدا کرد بدون اینکه روبه جیمین بچرخه نگاه شی توی دستش کرد و گفت..

_اوممم..جیمینی..نگاه کن..پیداش کردم!

جیمین که از شدت بارش اشک ها روی صورتش نای حرف زدن نداشت به آرومی سرش رو بلند کرد که با طنابی که توی دست های جونگکوک بود مواجه شد

به شدت از این رو جونگکوک ترسیده بود

+جونگ...هققققق...جونگکوک...هقققق...غلط...هققق..کردم...هققق...بقران دیگه فرار نمیکنم...هققق...قول میدم...

جونگکوک با ناباوری خنده اعصاب خورد کنی کرد و روبه جیمین چرخید...

_ههههه..ههههه...وای جیمینی خیلی خوب بلدی دروغ بگی..یادت رفته همین چند دقیقه پیش بهم گفتی فرار نمیکنی ولی همین الان داشتی فرار میکردی؟
هوممم؟!

+جونگ...هققق...جونگکک ترو خدا میترسم لطفا...هقققق..نک...

همین که خواست ادامه حرفش رو بزنه جونگوک محکم بلندش کرد و روی تخت انداختش و تمام لباس های توی تنش رو پاره کرد..

تنها چیزی که پای جیمین بود باکسر مشکی رنگی بود که جونگکوک به اون هم رحم نکرد
و باکسر جیمین رو توی تنش تیکه تیکه کرد!

بعد با طنابی که توی دستش بود دست و پای جیمین رو به تخت بست

جیمین هی تقلا می‌کرد که جونگکوک ولش کنه ولی جونگکوک حتی ذره ای به حرف هاش گوش نمی‌داد..!

_آممم جیمین نگاه کن اینجا انواع مختلف شلاق هارو داریم!
منم یکی شون رو انتخاب کردم امید وارم ازش خوشت بیاد

جیمین با شوک به شلاقی که توی دست جونگکوک بود نگاه کرد!

+لطفااااا جونگکوک این کار رو نکن خواهش میکنم التماست میکنممممممممم

همون موقع جیمین با حس سوزش ی طرف صورتش چشماش رو از درد بست

جونگکوک به جیمین سیلی زده بود!!

جیمین پشت سر هم گریه میکرد

+ازت...هققق..متنفرمممم....هققققق....پست...هقققق...فطرت..هقققق...میفهمی؟؟...گفتم...که ازت متنف...

همین که خواست ادامه حرفش رو بزنه جونگکوک محکم با شلاق به بدنش ضربه زد!

+هقق..آیییی...آخخخخ..‌هقق..ب‌‌..بسهههه...هققق..

_دهنتو ببند هرزه

جونگکوک بعد از زدن ۱۰ شلاق کمی مکث کرد

جیمین دیگه هیچ دردی رو حس نمی‌کرد!
تمام بدنش خونی شده بود!

حتی نای ناله کردن رو هم نداشت!

_آاااا نشد که هیونگ...تا ۲۰ تا شلاق میزنم اگر نشمردی دوباره شروع میکنم...پس زود باش بشمر

جیمین دیگه انگیزه ای برای تلاش کردن نداشت

جونگکوک دوباره شروع کرد به ضربه زدن

+آخخخ...

حتی دیگه نمیتونست ناله کنه..

جونگکوک از اینکه جیمین چیزی نمیگفت غرید و شلاق بعدی رو محکمتر زد

_هرزههههههه ی عوضی گفتم بشمرررررر

+آخخخخ...آیییییی.. یک...هقققق

پشت سر هم جونگکوک ضربه می‌زد و جیمین به ناچار تعداد ضربات جونگکوک رو می‌شمرد

بعد از ۲۰ ضربه ی جونگکوک جیمین با آخرین توانی که داشت عدد بیست رو گفت و تا مرز بی هوشی رفت ..

+بیست...هققق...آییی..
.
.
.
.

سخنان نویسنده:

هاایی👋🥲🍃
چ خبر..¿¿

اگر دارید فیک رو میخونید خوش حال میشم نظر و ووت بدید🙂❤🫀

و اینکه هنوز پارت اسمات تموم نشده🤧🤞

🍃: 781 words

.
.
.
آنچه خواهید دید:
.
.
+بات پلاگ رو داخلم چرخوند که جیغ بلندی زدم!
.
+عضوش رو جایگزین کرد و با سرعت شروع کرد به ضربه زدن داخلم..
.
_فکر نکن که کارم باهات تموم شده...فعلا خیلی مونده..
.
.

Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin