𝚙𝚊𝚛𝚝:𝟷𝟸🔞

815 89 15
                                    

(Part 12)

(Jimin)

بعد از ساکت شدن ضربات شلاق فهمیدم که جونگکوک شلاق رو گوشه ای از اتاق انداخته!

نمیتونستم کاری کنم!

تمام بدنم میسوخت!
تمام تخت پر از خون شده بود!
خون من..

توی افکارم غرف شده بودم که جونگکوک من رو روی شکم خوابوند و بعدش جسم سردی رو روی ورودیم حس کردم!
بدون اینکه بهم فرصت بده موقعیت رو درک کنم جسم خارجی رو واردم کرد..

+آیییی...جونگکوک خواهش...هققق...میکنم...درد..دا..داره!

_انگار یکی اینجا درس هاش رو خوب یاد نگرفته.

بات پلاگ رو داخلم چرخوند که جیغ بلندی زدم!

بات پلاگ رو داخلم چرخوند که جیغ بلندی زدم!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(بات پلاگ)


و به سرعت درش اورد..

دیگه توان ناله کردن نداشتم!
حنجرم درد میکرد...
بدنم درد میکرد..

عضوش رو جایگزین کرد و با سرعت شروع کرد به ضربه زدن داخلم..

چرا هیچ لذتی نداشت؟
تنها چیزی که حس میکردم درد و خون بود!

با چشمای خیس از اشکم بهش نگاه کردم که قطره اشکی از چشمام جاری شد

نمیفهمیدم چه اتفاقی داره میوفته!
فقط درد بود

سوزش چیزی رو روی رونم حس کردم..

جونگکوک با بی رحمی تمام بدنم رو مارک میکرد و گاز میگرفت..

دردش غیر قابل تحمل بود!

بعد از چند دقیقه گرمی چیزی رو درونم حس کردم که فهمیدم جونگکوک کام شده..

از درد داشتم بی هوش میشدم..

_کار من هنوز با تو تموم نشده..نمیتونی بی هوش شی!

روم خم شد و دست و پا هام رو باز کرد

روی زمین پرتم کرد و روبه روم ایستاد...

_چهار دستو و پا شو

جیغغغغغغغ
گرمای خون رو بین پاهام احساس میکردم‌...

ویبراتور داخلم شروع کرد به لرزیدن که باعث شد پاهام سست بشن و کنترلی روی لرزششون نداشته باشم.

موهام رو با دستش گرفت و عضوش رو وارد دهنم کرد و شروع کرد به کوبیدن خودش ته حلقم...

نمیتونستم نفس بکشم سعی میکردم با دستام جلوش رو بگیرم که پسشون زد و پاش رو روی عضوم گذاشت که جیغ خیلی بلندی کشیدم!

شروع کرد به تکون دادن پاش روی عضوم بعد از چند دقیقه بخاطر ویبراتور خالی شدم..
باعث شد پاش رو از روی عضوم برداره

عضوش رو از دهنم بیرون کشید..

بعد از چند بار مالش دادن عضوش خالی شد و کامش روی زمین ریخت!

با دستش سرم رو سمت پایین خم کرد و مجبورم کرد که لیسش بزنم..

همون موقع صدای در زدن اومد!

(Jungkook)

همون موقع اون دستیار شخصی مزخرفم در زد و اومد داخل که فاکی زیر لب گفتم..

@قربان ی مشکلی پیش اومده

_گندت بزنن...باشه الان میام..

بعد از خارج شدن دستیارم از توی اتاق روبه جیمین چرخیدم...

_فکر نکن که کارم باهات تموم شده...فعلا خیلی مونده..

بعد به سرعت از در خارج شدم..
.
.
.
.

سخنان نویسنده:

سلاممم🐇🤍
خوبید؟!
بعله و بالاخره پارت اسمات تموم شد لاولی ها♡

ببخشید که یکم پارت کم بود ):
ولی در پارت های آینده جبران میشه

حمایت یادتون نره🌜🦊

بوص بهتون~

🍃: 522 words

.
.
.
آنچه خواهید دید:
.
.
+با این حرفش خودم رو جمع کردم و از روی جکسون بلند شدم که ی مشت هم حواله اون بادیگارد های بی مصرف کنم که یکی منو از پشت کشید!
.
_از حرف یونگی دندونام رو روی هم فشار دادم!
ولی بعدش...
با فکری که به ذهنم رسید پوزخندی زدم..
.
÷اون توی...
.
.

Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿWhere stories live. Discover now