𝚙𝚊𝚛𝚝:𝟹𝟸

317 45 14
                                    

(Part 32)

(yoongi_Flash.back)

وقتی داشتم از پله های بار بالا میرفتم استرس کوفتی ای رو همراه داشتم که نکنه اتفاق بدی افتاده باشه!

هوفی کشیدم و بدون در نظر گرفتن افکار منفی ای که توی سرم پرسه میزد تقه ای به در زدم و وارد اتاق رئیس شدم

اول یکم طول کشید تا فضا رو آنالیز کنم..!
اتاق پر از دود بود و بوی سیگار وایب مصحکی رو به اتاق میداد!

آقای پارک چوآنگ در حال بسته بندی مواد مخدر و شیشه بود و پس از بسته بندی بسته نهم تمام بسته هارو توی جعبه مشکی رنگی گذاشت و بلند شد و به سمت کمد قهوه ای رنگش رفت رو جعبه رو اونجا پنهان کرد و بعد با قفل مخصوص درش رو بست

آقای پارک چوآنگ با دیدن من سیگاری رو از توی جیب کت جلیقه ای اش در اورد و با فندک آتشین رنگش روشنش کرد و پک عمیقی به سیگارش زد و کام عمیقی گرفت و روی صندلی مخصوصش نشست

+به به آقای مین! چه خبر از این طرف ها!؟ امممم به نظرم میتونی برگردی به همون مرخصی ای که رفته بودی و دیگه هم برنگردی!

یونگی قدمی به جلو برداشت تا هر چه زودتر دلیل غیبتش رو توضیح بده تا از هر اتفاقی جلو گیری کنه:

_آ...آقای پارک واقعا متاسفم این چند مدت یکی از بهترین دوست های همسرم اتفاقی براش پیش اومده بود و من مجبور شدم-

آقای پارک با خون سردی حرف یونگی رو قطع کرد:

+و نتونستی به کارت برسی..هوم؟!

یونگی اول از لحن خون سرد آقای چوآنگ جا خورد و چیزی نگفت ولی با دیدن سکوت آقای پارک لب باز کرد:

_بله..باور کنید که من-

+یونگی تو واقعا فکر کردی من‌ انقدر احمق و علاف توام که هروقت دلت خواست اینجا کار کنی و هر وقت دلت نخواست بری پی ولگردی؟!

یونگی که داشت از پُرچَنِگیه رئیسش کلافه میشد توی حرف آقای پارک پرید:

_باور کنید کار مهمی پیش اومده بود قول میدم دیگه-

+اخراجی!

یونگی یا شنیدن این حرف قلبش یخ زد و درواقع فکر کرد که داره خواب میبینه!
کسی که تمام طول زندگیش رو خرج پیشرفت کارش توی بار کرده بود حالا با چند روز مرخصی اخراج شده بود؟!

این دیگه زیاده روی بود!
جدا زیاده روی بود..

_آقای پارک بزارید توضیح بدم لطفا انقدر زود قضاوت نکنید!

آقای پارک که تقریبا داشت از عصبانیت از مغزش دود بلند میشد به طرف یونگی خیز برداشت و یقه لباسش رو سمت خودش کشید:

+توی چموش راجع من چی فکر کردی با خودت؟! فکر کردی اینجا خونه خالست که هر وقت دلت خواست بیای؟ میدونی به خاطر تو چند تا قاچاق اسلحه کنسل شد و چقدر ضرر کردم؟!

_م..من-

+نه توی احمق هیچی نمیفهمی! حالا هم از این به بعد دیگه نیازی به تو نیست..جکسون..یعنی درواقع جکسون وانگ از این به بعد جای تو کار میکنه!!

_چ..چی!؟؟

+آره همونطور که شنیدی از این به بعد جکسون به جای تو اینجا کار میکنه! حداقال میدونم اون مثل تو این همه بی مسئولیت نیست!

یونگی با شنیدن اسم "جکسون" دندون های چفت شده اش رو روی هم فشرد و با عصبانیت یقش رو از دست آقای پارک آزاد کرد و به سرعت اتاق رو ترک کرد

بین راه همش اسم "جکسون" رو زمزمه میکرد:

_قول میدم..! جسکون قول میدم با همین دست های خودم بکشمت!!

به سرعت از پله های بار پایین رفت...
انقدر عصبانی بود که مغزش قفل کرده بود و به هیچ چیز جز اخراجش فکر نمیکرد!

میدونست همه ی این نقشه ها زیر سر اون روباه مکاره
و خوب میدونست چه بلایی سر اون حیوون پست فطرت بیاره!

همینطور که از پله های بار پایین میرفت ضربه محکمی به شونه چپش خورد و باعث شد به دیوار برخورد کنه

از بس عصبانی بود که توجه ای به فرد مصدوم نکرد و به راهش ادامه داد که با صدای فرد پشت سرش ایستاد!

÷ی..یونگی!

یونگی که از خطاب شدنش با اسم کوچکش تعجب کرده بود و میدونست که دوست هاش اون رو توی بار به این اسم صدا نمیزنن مشکوک به پشت چرخید تا فرد رو مشاهده کنه..

با فردی که دید متعجب ساکت شد و فقط با چشم هاش آنالیزش کرد تا از واقعی بودن فرد متمعن بشه!

_جئون جنی؟!
.
.
.
.

پارک چوآنگ (رئیس کلاب کلویی )

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

پارک چوآنگ (رئیس کلاب کلویی )

_________________________________________

.
.
.
.

سخنان نویسنده:

هاااای فندق ها حالتون چطوره؟
سخنی ندارم کیوتی ها♡>>

امید وارم از این پارت هم لذت برده باشید👀💛..!

🍃: 719 words

.
.

Iɴ Tʜᴇ Mᴏᴏɴ | ᵏᵒᵒᵏᵐⁱⁿTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang