part 9

341 94 20
                                    


🦋☁

با شنیدن صدای بسته شدن در چشم هاش و باز کرد و روی تخت نشست ، پتو رو کنار زد و پاهاش و روی زمین گذاشت و قدم های کوچیکش و سمت در کشوند و اروم در اتاق و باز کرد و سرش و از در اتاق بیرون برد و راه روی تاریک کلیسا رو از نظر گذروند

وقتی از خالی بودن راه رو مطمئن شد از اتاق خارج شد و سمت اتاق هیونگ مورد علاقش دوید دوسال بود که هرشب بعد از رفتن پدر مقدس،سمت اتاق هیونگش میرفت و کنار اون میخوابید

در اتاق هیونگش و اروم باز کرد و داخل شد هیونگش مثل همیشه پشت میز نشسته بود و ساخت گردنبندش و تموم میکرد سمتش رفت و از پشت به اغوش کشیدش و روی گونه سمت چپش بوسه ارومی زد و در جواب لبخند اروم فرد مقابلش و گرفت

-اینی بار اولی که همدیگه رو دیدیم و یادت میاد؟

جونگین خنده ارومی کرد و از هیونگش جدا شد مگه میتونست اون روز و فراموش کنه

-به خوبی اون روز خاص و به یاد دارم

روزی که اولین بار هیونگش و دیده بود ترس داخل تمام وجودش ریشه کرد اما ارامشی که ازش میگرفت بی حد و مرز بود درست مثل یه شب بارونی ترسناک ولی دوست داشتنی

- وقتی همراه فلیکس پشت سر پدر وارد کلیسا شدم و چشمم به تو خورد انتخاب الهه ماه و برای خودم دیدم اینی ، تو زیبا و دوست داشتنی بودی و جوری که پشت مینهو هیونگ پناه گرفته بود و با چشم های کشیدت با تعجب و ترس بهم نگاه میکردی باعث میشد احساسات ناشناخته و عجیبی رو تجربه کنم

پسر از روی صندلی بلند شد و در حالی که گردنبند صلیب سفید رنگی رو در دست داشت روبه روی جونگین ایستاد

- اما با اینکه تو جفت من بودی احساساتم بهت عشق نبود ولی برام ارزش زیادی داشتی تو تیکه ای از وجودم بودی و من همون جا به خودم قول دادم تا اخر عمرم ازت محافظت کنم

پشت سر جونگین رفت و سمت اینه گوشه اتاق هدایتش کرد

-من تصمیم گرفتن بهت به عنوان یه دوست نزدیک بشم وقتی متوجه شدم تو هم مثل من عاشق نیستی احساس ارامش کردم شکستن قلب تو با وجود قولی که به خودم داده بودم غیرممکن و سخت بود

گردنبند صلیب و دور گردن جونگین بست و لبخندش عمیق تر شد

-از یه جا به بعد متوجه نگاه های خجالت زدت به هیونجین شدم و چه کسی بهتر از هیونجین برای تو؟ اون پسر احمق از ترس ترک برداشتنت حتی تو رو به اغوش نمیکشد چطور میخواست بهت اسیب بزنه

جونگین و از پشت بغل کرد و سرش و روی شونش گذاشت

-من تو رو باخته بودم اما ناراحت نبودم چون میدونستم که پیش اون جات امن تره

نگاه جونگین رنگ غم و تعجب گرفته بود و از داخل اینه به خودشون نگاه میکرد میخواست با این حرف ها به چی برسه؟

-هیونگ.. چرا گذشته رو پیش کشیدی این حرف ها... برای چیه؟

پسر نفس عمیقی کشید و سرش و داخل گودی گردن جونگین پنهان کرد

-جونگینا بهم قول اگر یک روز من نبودم فراموشم نکنی و اون گردنبند صلیب و از خودت دور نکنی،این گردنبند و ازمن داشته باش

بعد از اون شب کلیسا دیگه هرگز رنگ ارامش و به خودش ندید انگار اون کلمات نفرین شده بودن انگار کلیسا فقط به همون کلمات برای فروپاشی نیاز داشت

درد های طاقت فرسایی که به سراغ همشون امده بود غیر قابل تحمل بود

در یک شب کسی که مثل پدر جونگین بود تبدیل به هیولای کابوس هاش شد دست نوازشش از روی موهاش برداشته شد و روی بدنش نشست و هرشب تو عمق تاریکی ظاهر میشد و روح پسر و میبلعید و بدنش و تصاحب میکرد

در یک شب بدن هیونجین زیر ضربات شلاق کسی که پدر خودش میدونست خون الود شد

در یک شب صورت زیبای مینهو پر از کبودی های ارغوانی شد

در یک شب فلیکس تبدیل به جسمی با استخوان های شکسته غرق در خون شد

و در یک شب رد مالکیت پدر کلیسا روی گونه هیونگ مورد علاقه جونگین نشست و جسمش مقابل مجسمه مسیح به دار اویخته شد

همه چیز خراب شده بود روح هر پنج نفر در یک شب به صلیب کشیده شد و جسد یکی از عزیزانشون برای تمامشان به یادگار موند

✧─── ・ 。゚★: *.✦ .* :★. ───✧

این پارت و میتونید یه کمکی برای فهمیدن گذشته و شخصیت پدر در نظر بگیرید

Music of lifeWhere stories live. Discover now