🦋☁با حس کردن فضای خالی کنارش و باد خنکی که پوست برهنهی بالا تنش و نواز میکرد بلند شد، هیچ چیز مثل روز قبل نبود، نگاهش و دور تا دور اتاق دنبال پیدا کردن اثری از فلیکس چرخوند اما هیچ خبری از بتا نبود و هیچ صدای ابی از حموم شنیده نمیشد
با درد خفیفی که داخل پایین تنش حس میکرد سعی کرد از روی تخت بلند بشه ، از اونجایی که شلوار پوشیده بود فقط یه تیشرت سفید از داخل کمد بیرون کشید و بعد از پوشیدنش از اتاق بیرون رفت تا شاید بتونه بتا رو پیدا کنه
با دیدن فلیکس که با شلوار جذب مشکی و هودی و کلاه هم رنگ شلوارش روی کاناپه نشسته بود و با بی قراری روی زمین ضرب گرفته بود تعجب کرد ، هوا اونقدرا هم سرد نبود که بتا همچین لباسی رو بخواد بپوشه و اینکه توی خونه این لباس ها رو پوشیده بود بیشتر از قبل متعجبش میکرد،میخواست جایی بره؟
-لیکس؟
با متوقف شدن ضربه های پای پسر و بلند شدن یک دفعه ایش جیسونگ چند قدم عقب رفت
-داری من و میترسونی
با چرخید فلیکس ، جیسونگ نفس کشیدن و تقریبا فراموش کرد اون دوتا گویی سبز رنگ متعلق به فلیکس خودش نبود
-لوکاس؟!
لوکاس لبخند ارومی زد و دستش و بالا اورد
-هی...از دیدن دوبارت خوشحالم پسر
جیسونگ بین دوراهی مونده بود نمیدونست برای به اغوش کشیدن لوکاس جلو بره یا هرجور شده از خونه فرار کنه،با وجود حرف هایی که بقیه در مورد اون پسر زده بودن باید فرار میکرد اما بازم نمیتونست حس خوبی که از دیدنش گرفته بود و میلی که برای به اغوش کشیدنش داشت و سرکوب کنه اون اوقات خوبی رو کنار لوکاس داخل بدترین زمان زندگیش گذرونده بود و جیسونگ نمیتونست با وجود اینکه هیچ اسیبی از طرف پسر بهش وارد نشده بود باهاش بد رفتاری کنه
جیسونگ مغزش و خاموش کرد و گذاشت قلبش بی توجه به حرف ها و هشدار های بقیه که داخل سرش زنگ میزد بدنش و به سمت لوکاس ببره و خودش و داخل اغوشش گم کنه
-دلم برات تنگ شده بود هیونگ
همین حرف ساده و اغوش کوچیک جیسونگ باعث شد لوکاس از تمام کارهایی که میخواست انجام بده منصرف بشه، یادش نمیومد کسی تا حالا دلتنگش شده باشه
دستاش و اروم دور کمر جیسونگ حلقه کرد و سعی کرد فشاری به بدن پسر وارد نکنه از اتفاقاتی که دیشب بین اون و فلیکس افتاده بود با خبر بود و میدونست که بتا هنوز یکم درد باید داشته باشه
-منم دلم برات تنگ شده بود سنجاب
جیسونگ از الفا فاصله گرفت و لبخند شیرینی و بهش هدیه داد و دست الفا رو کشید و روی کاناپه نشوندش اما با یاد اوری اینکه دنبال فلیکس میگشت و با وجود اون اینجا بودن لوکاس ممکن نبود لبخندش به از بین رفت
YOU ARE READING
Music of life
Romance-تو هیچ وقت به قولت عمل نکردی هوانگ! بهم گفتی نمیزاری دیگه اذیتم کنه بهم گفتی نمیزاری دیگه هرشب زیرش جون بدم و ارزوی مرگ کنم بهم گفتی برمیگردی تا منم همراه خودت ببری ولی همش حرف بود نه؟ با اون همه دروغ بهم بگو دوباره چطور بهت اعتماد کنم؟! Couple : j...