🦋☁هیونجین قهوه رو سمت امگای عصبی که روی صندلی شاگرد نشسته بود گرفت به زور تونسته بود جونگین و از فلیکس جدا کنه و از خونه بیرون بکشتش، با نادیده گرفته شدنش توسط جونگین اه ارومی کشید
-جونگینا لطفا این و ازم قبول کن
با دوباره نادیده گرفته شدنش سرش و روی فرمون ماشین کوبید دیگه داشت از رفتارای امگا کلافه و عصبی میشد
-به حرفم گوش بده امگا و این رفتار مسخرت و تموم کن
بدون اینکه اختیاری روی صدا و کلماتش داشته باشه جونگین و مجبور به گرفتن قهوه کرد و در ثانیه پشیمون شد که این کار و انجام داد و باعث به وجود امدن حس های بد داخل وجود جونگین شد اون نمیخواست جونگین بخاطر امگا بودنش احساس ضعیف بودن کنه
-متاسفم
جونگین در حالی که کاپ قهوه رو بین دستاش فشار میداد مشکل نیست ارومی گفت اما دلخوری به خوبی داخل صداش معلوم بود انتظار نداشت بخاطر یه قهوه هیونجین قدرت گرگش و به رخش بکشه
-دوست داری بریم خرید یا نمیدونم کافه ، جنگل...
جونگین حرف هیونجین و قطع کرد
-فقط من و ببر بار
-میریم خونه تو قرار نیست دیگه برگردی اونجا
جونگین به صورت هیونجین نگاه کرد
-اما خونه ی من اونجاست من برگردون به اونجا
جونگین که میدونست دوباره با مخالفت الفا مواجه میشه خواست از ماشین پیاده بشه که هیونجین دستش و گرفت و در ماشین و قفل کرد
-بهتره اونجا رو فراموش کنی و متوجه بشی که خونه ی من از این به بعد خونه ی تو هم هست نه اون خرابه ای که توش بودی
امگا سرش و پایین انداخت و ساکت شد حوصله ادامه دادن بحث و نداشت و اگر میخواست با خودش رو راست باشه از برگشتن به اونجا متنفر بود اما نمیخواست یه بار اضافه روی دوش هیونجین باشه و با اخلاق تندش اذیتش کنه
هرچیزی که بین اون دوتا بود به گذشته مربوط میشد و هیچ کس الان نمیتونست بگه رابطه اون دوتا دقیقا چیه شاید هیونجین مثل قبل دیگه علاقه ای به جونگین نداشت و امگا بهش حق میداد
-داخل این سالها... چیکار کردید؟
جونگین با صدای ارومی پرسید و هیونجین انگار فقط منتظر همین سوال برای درست کردن همه چیز بود به نیم رخ غمگین امگا خیره شد
-وقتی از کلیسا فرار کردیم مینهو هیونگ گفت که میتونیم داخل خونه قبلیش بمونیم خونه ی پدر و مادرش و خوشبختانه همسایه مینهو هیونگ اونو شناخت و بدون سوال پرسیدن کلید خونه رو بهش داد خوشبختانه خانواده ی مینهو هیونگ همیشه یه مقدار پول برای مواقع اظطراری مخفی میکردن و پلیسا نتونسته بودن پیداش کنن و با اون پول تا یکسال میتونستیم غذا داشته باشیم اما به امید اون پول بودن احمقانه بود و ما تصمیم گرفتیم کار پیدا کنیم برای اینکه بتونیم پول در بیاریم هر کدوممون مشغول کارای مختلفی شدیم بخاطر سن کمی که داشتیم کار های زیادی برامون پیدا نمیشد و به سختی تونستیم کار پیدا کنیم ، هیونگ داخل یه دبیرستان تونست به عنوان نظافتچی کار کنه و بهش این اجازه رو دادن کنار بقیه تحصیل کنه و هرچیزی که یاد میگرفت و به ما هم یاد میداد
YOU ARE READING
Music of life
Romance-تو هیچ وقت به قولت عمل نکردی هوانگ! بهم گفتی نمیزاری دیگه اذیتم کنه بهم گفتی نمیزاری دیگه هرشب زیرش جون بدم و ارزوی مرگ کنم بهم گفتی برمیگردی تا منم همراه خودت ببری ولی همش حرف بود نه؟ با اون همه دروغ بهم بگو دوباره چطور بهت اعتماد کنم؟! Couple : j...