part 11

325 85 4
                                    


🦋☁

پایین تخت جونگین نشسته بود و به چهره معصوم امگا که به سختی به خواب رفته بود نگاه میکرد، روز های سختی رو پشت سر گذاشته بودند و نمیدونستن در اینده قراره چه بلایی سرشون بیاد و بخاطر ترسشون از اتفاقات پیش رو هیچ کس شب ها به خواب نمیرفت

با صدای باز شدن در سریع از روی زمین بلند شد و حالت دفاعی گرفت اما با دیدن هیونجین نفس راحتی کشید و دوباره روی زمین نشست

-ترسوندیم هیونجین

هیونجین لبخند خسته ای زد و کنارش نشست و به جونگین چشم دوخت

-متاسفم لینوهیونگ

چهره هیونجین از همیشه بی روح تر بود و چشماش شبیه سیاه چاله ای شده بود که روحت و به داخل خودش میکشید و نا امیدی رو داخل تک تک رگهای بدنت به جریان مینداخت

-چی شده پسر هیچ وقت تو رو اینجوری ندیدم

الفا نفس عمیقی کشید و نگاهش و به مینهو داد

-هیونگ تو چرا اینجایی؟

مینهو از سوال هیونجین تعجب کردمنظورش از این حرف چی بود

-از گذشتت برام بگو قبل از این کلیسا و چیزی که تو رو به اینجا کشوند،این واضحه که هیچ کدوم از ما فقط بخاطر اینکه بی سرپرست بودیم اینجا اورده نشدیم

مینهو در جواب هیون یکم مکث کرد و بعد با صدای ارومی شروع به حرف زدن کرد

-من داخل یه خانواده خوب به دنیا امدم و هرچیزی که میخواستم و داشتم عشق خانوادم، توجهشون رو، دوست، یه اتاق راحت و هرچیزی که یه بچه نیاز داره و میخواد پدرم جراح قلب بود و مادرم یه مغازه کوچیک شیرینی فروشی داشت، همیشه عاشق کار پدرم بودم و باهاش به بیمارستان میرفتم بچه ارومی بودم اونجا کسی متوجه من نبود پس به هرجا میخواستم سرک میکشیدم و اطلاعات متفاوتی به دست میوردم زندگی خوبی بود اما داخل یک شب همه چیز عوض شد

دستش و داخل جیب شلوارش برد و چاقوی کوچیکی رو بیرون اورد

-من با دستای خودم پدر و مادرم کشتم با همین چاقوی کوچیک 1 ساعت قبل از اینکه پدرم مثل همیشه به خونه برگرده به مادرم که خواب بود حمله کردم و چاقو رو به نوبت داخل قسمت راست و چپ سینش فرو کردم و در اخر گلوش و بریدم و داخل کمد اتاق پدر و مادرم قایم شدم تا پدرم بیاد،وقتی که پدرم امد و من و پیدا کرد یک درصد فکر نمیکرد من قاتل مادرم باشم حتی به چاقو و دست خونیمم نگاه نکرد و من و به اغوش کشید و همین باعث مرگش شد من چاقو رو هفت بار داخل بخش های مختلف گردن پدرم فروکردم

نگاهش و به صورت ترسیده و متعجب هیونجین داد و اشک هاش به ارومی شروع به خیس کردن گونه هاش کردن

-اما من...من قسم میخورم هیونجین هرگز نمیخواستم پدر و مادرم و بکشم اون لحظه حتی خودمم متوجه کارام نبودم

Music of lifeWhere stories live. Discover now