🦋☁پایین تخت جونگین نشسته بود و به چهره معصوم امگا که به سختی به خواب رفته بود نگاه میکرد، روز های سختی رو پشت سر گذاشته بودند و نمیدونستن در اینده قراره چه بلایی سرشون بیاد و بخاطر ترسشون از اتفاقات پیش رو هیچ کس شب ها به خواب نمیرفت
با صدای باز شدن در سریع از روی زمین بلند شد و حالت دفاعی گرفت اما با دیدن هیونجین نفس راحتی کشید و دوباره روی زمین نشست
-ترسوندیم هیونجین
هیونجین لبخند خسته ای زد و کنارش نشست و به جونگین چشم دوخت
-متاسفم لینوهیونگ
چهره هیونجین از همیشه بی روح تر بود و چشماش شبیه سیاه چاله ای شده بود که روحت و به داخل خودش میکشید و نا امیدی رو داخل تک تک رگهای بدنت به جریان مینداخت
-چی شده پسر هیچ وقت تو رو اینجوری ندیدم
الفا نفس عمیقی کشید و نگاهش و به مینهو داد
-هیونگ تو چرا اینجایی؟
مینهو از سوال هیونجین تعجب کردمنظورش از این حرف چی بود
-از گذشتت برام بگو قبل از این کلیسا و چیزی که تو رو به اینجا کشوند،این واضحه که هیچ کدوم از ما فقط بخاطر اینکه بی سرپرست بودیم اینجا اورده نشدیم
مینهو در جواب هیون یکم مکث کرد و بعد با صدای ارومی شروع به حرف زدن کرد
-من داخل یه خانواده خوب به دنیا امدم و هرچیزی که میخواستم و داشتم عشق خانوادم، توجهشون رو، دوست، یه اتاق راحت و هرچیزی که یه بچه نیاز داره و میخواد پدرم جراح قلب بود و مادرم یه مغازه کوچیک شیرینی فروشی داشت، همیشه عاشق کار پدرم بودم و باهاش به بیمارستان میرفتم بچه ارومی بودم اونجا کسی متوجه من نبود پس به هرجا میخواستم سرک میکشیدم و اطلاعات متفاوتی به دست میوردم زندگی خوبی بود اما داخل یک شب همه چیز عوض شد
دستش و داخل جیب شلوارش برد و چاقوی کوچیکی رو بیرون اورد
-من با دستای خودم پدر و مادرم کشتم با همین چاقوی کوچیک 1 ساعت قبل از اینکه پدرم مثل همیشه به خونه برگرده به مادرم که خواب بود حمله کردم و چاقو رو به نوبت داخل قسمت راست و چپ سینش فرو کردم و در اخر گلوش و بریدم و داخل کمد اتاق پدر و مادرم قایم شدم تا پدرم بیاد،وقتی که پدرم امد و من و پیدا کرد یک درصد فکر نمیکرد من قاتل مادرم باشم حتی به چاقو و دست خونیمم نگاه نکرد و من و به اغوش کشید و همین باعث مرگش شد من چاقو رو هفت بار داخل بخش های مختلف گردن پدرم فروکردم
نگاهش و به صورت ترسیده و متعجب هیونجین داد و اشک هاش به ارومی شروع به خیس کردن گونه هاش کردن
-اما من...من قسم میخورم هیونجین هرگز نمیخواستم پدر و مادرم و بکشم اون لحظه حتی خودمم متوجه کارام نبودم
YOU ARE READING
Music of life
Romance-تو هیچ وقت به قولت عمل نکردی هوانگ! بهم گفتی نمیزاری دیگه اذیتم کنه بهم گفتی نمیزاری دیگه هرشب زیرش جون بدم و ارزوی مرگ کنم بهم گفتی برمیگردی تا منم همراه خودت ببری ولی همش حرف بود نه؟ با اون همه دروغ بهم بگو دوباره چطور بهت اعتماد کنم؟! Couple : j...