part 17

269 67 31
                                    


🦋☁

جیسونگ دیشب و پیش فلیکس خوابیده بود اما هیچ چیزی اونجوری که فکرش و میکرد پیش نرفته بود، فلیکس بیش از حد بخاطر دردی که این مدت تحمل کرده بود و دیدن دوباره ی لوکاس خسته و گرفته بود و توجهی به بتا نداشت و خب جیسونگ شکایتی نداشت و درک میکرد

اما صبح روز بعد همه چیز متفاوت بود خب جیسونگ باید اعتراف میکرد بیدار شدن با حس کردن بوسه هاش روی گردنش در حالی که شبیه یه عروسک خرسی بغل شده بود احساس خوبی داشت

-بیدار شدی؟

با صدای فلیکس سعی کرد عادی برخورد کنه و بخاطر یک بغل و بوسه سرخ نشه اما با بوسه ی سبکی که روی لب هاش نشست گونه هاش سریع رنگ گرفتن و باعث خنده ی فلیکس شدن سریع بوسه ی دیگه ای روی گونه ی جیسونگ نشوند و از روی تخت بلند شد

جیسونگ صورتش و پشت دستاش قایم کرد و سعی کرد از خجالتش کم کنه اخه اون چه گناهی کرده بود که جفتش باید اینقدر ادم رمانتیکی میبود؟ نمیشد با زدن تو سر همدیگه صبح و شروع کنن؟

صدای ابی که از در کوچیک گوشه ی اتاق می امد به جیسونگ فهموند فلیکس رفته دوش بگیره روی تخت نشست و به خودش داخل اینه ی قدی گوشه اتاق نگاه کرد صورتش پف کرده بود و موهاش شلخته روی صورتش ریخته بودن و لباسی که از فلیکس گرفته بود داخل تنش نامرتب شده بود

یک لحظه دلش برای چشم های فلیکس که مجبور بودن صبحشون و با دیدن اون خراب کنن سوخت برعکس فلیکس که حتی صبح ها هم شبیه ی شاهزاده های دیزنی بود اون صبح ها شبیه یه بی خانمان فقیر میشد

صدای اب قطع شد و فلیکس با یه حوله ی تن پوش خاکستری در حالی که با یه حوله سفید کوچیک موهاش و خشک میکرد از حموم بیرون امد و جیسونگ سریع پتو رو روی سرش کشید اون احمق یکم نمیتونست ملاحظه ی قلب جیسونگ و بکنه؟

صدای خنده ی فلیکس کل اتاق و پر کرد و لحظه ای بعد تخت پایین رفت و پتو از روی سر جیسونگ کشید شد و داخل بغل فلیکس فرو رفت جیسونگ سعی کرد از فلیکس فاصله بگیره اما انگار اون مرد قصد ول کردنش و نداشت

-محضه رضای خدا فلیکس برو لباس بپوش

فلیکس نه قاطعی گفت و پسر و محکم تر بغل کرد و جیسونگ با کلی دست و پا زدن خودش و از دست فلیکس رها کرد و به سمت دیگه ی تخت فرار کرد و خب فلیکس برای گرفتنش از روی تخت بلند شد و اروم سمت بتا رفت اما جیسونگ بالشی رو داخل صورتش پرت کرد و از اتاق بیرون دوید و فلیکس با خنده دنبالش کرد تا بگیرتش

تقریبا ربع ساعت تمام دنبال هم دویده بودن و فلیکس هنوز نتونسته بود جیسونگ و بگیره حتی نمیدونست اون پسر این همه انرژی رو از کجا اورده

-قبوله جیسونگ ، قبوله تو بردی من نتونستم بگیرمت

جیسونگ ذوق زده اره ای گفت و شروع به رقصیدن کرد

Music of lifeWhere stories live. Discover now