"بکهیون میشکنه"

273 70 38
                                    

سرشو با تامل به عقب خم کرد و نگاهشو از شیشه ، چند طبقه پایین تر و کارکردن لابلاتور تولید مواد گرفت و همونطور که در حال مالیدن گردنش بود سمت کای که با نگاه طلبکارش براندازش میکرد چرخید :

_اونطوری نگام نکن من خوبم....

_خوب؟! خوب تو از نظر من چیز دیگه ای سهون...بهتر نبود میموندی تو تخت خواب گرم نرمت کنار مستر بیون عاشق ...شرط میبندم که الان سگرمه هاش تو همه که صبح دل انگیزشو با دیدن رخ یار شروع نکرده....دیشب کم مونده بود به دیار باقی سفر کنه..

_ازم قول گرفت که پیشش بمونم....

تو راحتی فرورفت و به باز کردن در شیشه مشروب زیر دست جونگین خیره شد:

_کم مونده بود گند بزنم ...دیشب دیوار مقاومتیم نابود شده بود... شانس اوردم که رو‌مود هورنیش نبود وگرنه امروز سالم از تخت بیرون نمی اومد...

_حتما الان داره با دمش گردو میشکنه...گاهی اوقات دلم به حالش میسوزه که چرا پاسوز قول و قرار تو چانیول شده...اون از بچگی دنبال کون توبود....هرجا که میرفتی هرکاری که میکردی پشت‌بندش بکهیون همراهیت میکرد...چانیولم از همون اول بهتون حسادت میکرد...چانیول خوش شانسه که یه طرف معاملش تویی اگر یه کوچولو به مردونگی و قول و شرافتت پایبند نبودی تا الان قضیه بین خودتو بکهیون یسره کرده بودی

_هیچوقت اشکاشو ندیدم...

کلام جونگین رو قطع کرد و مهر سکوت و به لبهای پسرک منتظر و اماده به گوش کوبید و لیوان پرشده از مشروب و یخ رو از دستش گرفت و ادامه داد:

_اون روز اولین باری بود که‌ چانیول اشک ریخت....حتی تو خاک سپاری مادرش گریه نکرد اما شخصیتی مثل چانیول برای بیون بکهیون گریه کرد ...برای بکهیون جلوی پای من زانو زد و  جایگاهشو دو دستی تقدیمم‌ کرد هر کی ندونه تو میدونی که اگر کناره گیری چانیول نبود محال بود به جایگاه ریاست برسم...بکهیون هزینه رسیدن من به قدرت بود که خرجش کردم....

_ بحث شرافتت میونه وگرنه چانیول سگ کی باشه که بخوای براش قول نگه داری... اون اگر کیرشو داشت خودش دل بکهیونو تو تموم این سالا بدست میاورد عشق که زوری نیست پسر....من و تو از اولش دنبال قلب و عشق و این شر و ورا نبودیم سهون...دل بکن از این اراجیف ....کم عذاب نکشیدیم.... اگه ده سال پیش به خاطر عشق جوجه ننری مثل بکهیون عقب میکشیدیم و دودستی همچیو تقدیم شارلاتانی مثل چانیول و امثالش میکردیم الان هیچ پخی نبودیم....ما اون همه باخت ندادیمو تا پای مرگ جون نکندیم که اخرش بشیم پادوی اقازاده ای مثل چانیول اطرافیانش که از بچگی یه چیکه سختی به جون نکشیدن....

لیوانش با حرص خالی شد و بعد از رها کردنش رو‌میز  مقابل سهون زانو زد..رگ غیرتش متورم شده بود و نگاهش حالا به آرومی دقایق پیش نبود باید میپروند این خواب زدگی سهون رو که باعث و بانیش کسی نبود جز بکهیون :

obake LoversWhere stories live. Discover now