قراره خوش بگذره!!!

775 116 22
                                    

نگاه هر دو به شمارش گر اسانسور بود.... هنوز دقیقه ای از سوار شدنشون داخل آسانسور نگذشته بود که پسر کوچکتر شروع کرد به غر زدن:
_تو طبقه های پایین هیچ اتاقی نداشتن!!!!
_متاسفانه نه....
_اصلا مجبور بودیم به همچین هتلی بیایم... هاااا... خدای من همیشه فاصله بین طبقات اینقدر بلنده....
_شاید صبر توئه که کوتاه....
همراه با پوزخند خبیسش گفت و بدون فوت وقت تن بهشت رو بین خودشو بدنه آسانسور گیر انداخت:
_باید از همین جا شروع کنیم؟

_خب.....
لبخند کجش رو نشون چشمای خمار شیطان داد و دستاش برای حلقه شدن دور گردنش بالا رفتن :
_فکر کنم جوابم مثبت باشه....
_فاک.... فکر کنی؟؟؟؟؟
با صدایی که کمی خش دار شده بود کنار گوش لوهان غرید و بدون هشدار بدن لوهان رو بالا کشید و باضربه تقریبا محکمش به باسن برجستش پسرک کوچکتر متوجه در خواستش کرد.. حلقه شدن پاهای لوهان دور کمرش....

نگاه اشفتش رو به لبهای باریکی که نیش خند اعصاب خورد کن تشکیل شده روش سهون رو دیوانه تر کرده بود داد..
_امیدوارم که تو بوسیدن خوب ب......
واقعا دلیلی برای تلف کردن وقتشون بود؟؟؟ برخورد لبای لوهان درست شبیه به مهر سکوت بود.... بدون هیچ اخطاری لباهاش رو به لب های سهون چسبوند و غرق در لذت اون لبها شد....

حالا وقت رقابت بود... رقابت بر سر برتری.خودش رو بالاتر کشید و برای اطمینان دستاش رو محکم تر دور گردن سهون حلقه کرد... بی پروا فاصله کم بینشون رو به حداکثر رسوند و خودش رو غرق در لذت اون نزدیکی کرد

سرش برای بهتر چشیدن کج شد و لب پایین پسرک رو داخل دهنش کشید و نگاهشو به خیسی لبهای لوهان داد...
کمی سرش رو فاصله داد و به محض باز شدن اسانسور پاهاش به حرکت دراومدن:
_سنگینم؟

چنگی به موهای مشکی سهون زد و نگاه خمارش رو درگیر چشمای رمنده سهون کرد...
_برای من نه....
_خوبه....
لبخند زد و دستش برای دراوردن کی کارت داخل جیب کت سهون شد :
_یه سئوال... بهم بگو از کدوم دسته مردایی؟
پرسید و کارت رو به دست سهون داد طولی نکشید تا قلبش از شنیدن صدای چق در به تپش افتاد
_از اون دسته ها که همیشه داخل کیف پولشون یه بسته کاندوم دارن و شعارشون سکس محافظت شدش یا از اون دسته فاکرایی که زندگی و تموم اتفاقات بعدش به تخمشونه؟؟؟ میدونی....

به محض چفت شدن تنش با در بسته ناله کوتاهی کرد و در حالی که نفسای سنگینش به سختی برای ادامه دادن اون شب یاریش میکردن پوز خند زد و سرشو به در چسبوند و چشماشو به خاطر نزدیک شدن سر سهون به گردنش بست
_میدونی....

_چی رو....
به ارومی کنار پوست حساس گردن لوهان لب زد و باعث شد تا پسرک بی قرار به شونه هاش چنگ بندازه:
_من از اون دسته ادماییم که دوست دارم دیکتو بی هیچ مزاحمی داخلم حس کنم.... فاااااک.... فاک..... لعنت... قراره امشب دیونه بشم.....؟؟؟

obake LoversDonde viven las historias. Descúbrelo ahora