_من خودمو از دشمنام محافظت میکنم و خدا منو از دوستام....اینو بدون هیچکس مورد اعتماد نمی تونه باشه لوهان...حین بردن دستاش زیر سرش گفت و باعث شد پسرک خیمه زده روش با کمی تامل نگاهش کنه.... غیر قابل باور بود اما سهون براش درد و دل کرده بود و لوهان کمی به خاطر دونستنشون احساس ترحم کرده بود.
ده روز از اقامتشون میگذشت و این پنجمین سکسش با سهون تو ایتالیا بود و اونشب هم بعد از شرکت تو مهمونی یکی از شرکا و نوشیدن چند تا شات مشروب مست و پاتیل کارشون به تخت نزدیکترین هتل به مکان مهمونی کشیده شده بود....
بدنشو کش داد و باعث شد تا سهون دید بهتری به گردنبند دور گردنش داشته باشه و بخواد راجبش کنجکاوی کنه...سهون متنفر از تعلقات بود..تعلقاتی که انسان هارو محدود میکرد...سهون با زیر پا گذاشتن تموم اون تعلقات حالت تونسته بود در این جایگاه حکومت کنه:
_انگار برات خاصه؟!
به دنبال سئوال سهون این انگشتای لوهان بود که دور پلاک با نقش صلیب کشیده شد.
_یادگاری از اکسمه...بابا لنگ درازم...باورت میشه که اون شوالیه من تو اوج کسالت زندگیم بود ....وقتی توی لجن تنهایی دست وپا میزدم از ناکجا آباد پیدا شد و با گرمای متهفن به نابودیش منو تو بال و پر عشق دوروغینش گرفت.
_و سرانجام این عشق اتشینی که بوی نافرجامیش داره بینیمو قلقلک میده چیشد؟
سهون که راضی از شنیدن بخشی از سرنوشت نامعلوم لوهان بود به نگاهش که انگار غم دیده شده بود خیره شد و انگشت اشارش رد کبودی گردن پسرک روکه شاهکار هنری خودش بود به بازی گرفت.
_یه توافق یه سر سود بینمون وجود داشت...یه قرارداد فاکی و یه تایم مشخص بعد از اون تایم من محکوم بودم به دل کندن اجباری...میدونم شبیه بیچاره ها به نظر میام و اجازه داری هار هار به سرنوشتم بخندی....
_نه اشتباه نکن بهت نمیخندم اما به حالت گریه میکنم که با وجود پذیرفتن عواقب شروع کردن رابطه ای که تهش مشخصه هنوز داری به خاطرش آه و اوه میکنی بکش بیرون از گذشته فاکیتو و هر توله سگی که تر زده به رابطتون... هیچوقت خودتو محدود به گذشته نکن...
لحنش هشدار امیز بود که دیگه دوست ندارم راجب هر خری که قبل از من تو رو میکرده حرف بزنم و لوهان هم با نگاه پیروزمندانش از نتیجه فابش لبهای شیطان رو تر کرد و بعد از بوسه عمیق بدون عقب کشیدن تو همون فاصله ناچیز بین لبهاشون زمزمه کرد:
_حالا تکلیف ما چی میشه دو روز دیگه توی کره قراره من همون دکتر حوصله سر بر عمارت بشم !
_دکتر حوصله سر بر عمارت! کی همچین شری چسبونده بهت عزیزم وقتی تا این حد منو به وجد میاری!؟
_خوبه....
خندید و عقب گرفت از نفس های سمی و پر حرارت شیطان و خودش رو با ضرب روی تخت پرت کرد و همین که پوست گر گرفته کمرش خنکای پارچه تشک زیرشو حس کرد لبخندشو عمیق تر کرد...عجیب از تعریف سهون ذوق مرگ شده بود:
CZYTASZ
obake Lovers
Literatura Faktu"_چانیول داره سربه سرم میزاره.... _یه چیز جدید بگو.... _لبخنداش این روزا بیشتر شده.... یکی نیست بهش بگه قرار نیست با اون خنده های فاکیش هیث لجر بشه..... برای جوکر بودن زیادی بی درده....." "_تو با سهون سکس میکنی چون عاشقشی؟ _چرا باید جواب بدم؟ _چ...