اولین باری که چشماش رو باز کرد و چهره ی خسته ی یونگی رو دید که سرشو تکیه داده بود به دیوار و داشت طراحی می کرد، با بی رحمی تو دلش لعنت فرستاد که چرا باز زنده ست!؟
از لحظه ای که با یونگی چشم تو چشم شد و پسر با هیجان دفتر و مدادش رو انداخت زمین و سمت تخت حمله ور شد تا از به هوش اومدن جیمین مطمئن بشه، هیچ وقت دوباره نتونست مثل قبل رفتار کنه.
یونگی هر چقدر فکر می کرد نمی تونست دلیل منطقی ای برای این تغییر رفتار هاش پیدا کنه. فکر می کرد با رفتن رونا، جیمین شاید بتونه باز برگرده به روزهای خوبش. اما مسئله این جا بود که بعد از ترخیص از بیمارستان، جیمین دیگه این توان رو تو خودش پیدا نمی کرد که بخواد حس و حالش رو مخفی کنه. انرژی اینکه باید دوباره خودش رو خوب نشون بده، هر روز در جواب یونگی که می پرسه" امروز بهتری عشقم؟" یا " حالت بهتر شده عزیزم؟" بخواد لبخند فیکش رو بزنه و با سر تایید کنه و بگه " اره بهترم خیلی"، رو تو خودش پیدا نمی کرد.
سه روز بعد از مرخص شدن از بیمارستان بود که یونگی دیگه از توهم " درست شدن همه چیز" بیرون اومد و این واقعیت رو پذیرفت که جیمین دیگه قرار نیست که خوب بشه.جین بهش گفت که باید سعی کنه تا زیاد تحت فشار قرارش نده چون قرار نیست تمام اون دلایلی که تو این سال ها باعث شدن تا جیمین به خودکشی فکر کنه، به صورت ناگهانی بعد از چشم باز کردن تو بیمارستان از بین بره. جیمین هم قرار نیست یه روزه تمام گذشتش رو فراموش کنه و هر روز به درگاه مسیح و خدا از بابت اینکه نمرده سپاسگزاری کنه!
یونگی اما دیدن چهره ی بی روح دوست پسرش در طول شبانه روز براش شکنجه آور بود. دیدن اینکه نصفه شب هایی که برای آب خوردن بیدار میشه و جیمین رو در حالی که با چشم های باز زل زده به سقف پیدا می کنه دردناک بود.
یونگی همون جیمینی رو میخواست که باعث شد با دوست دختر شیش سالش کات کنه، همون پسری که لبخند هاش باعث شد تا برای اولین بار حس کنه که عشق میتونه حتی چیزی به سادگی یه لبخند باشه. البته نه هر لبخندی.
جین مدام بهش می گفت که توقع بیخودی داره ولی نمیخواست باور کنه. نمیخواست هنوز دست از تصور اون روزی برداره که بالاخره همه ی این سختی ها تموم شدن. اون روزی که همشون یه سه چهار باری شمع تولدهای دهه ی چهل زندگیشون رو فوت کردن و دارن زندگی ای رو که همیشه ارزوش رو داشتن میکنن.اولین هفته ای که از برگشتن جیمین به خونش می گذشت یونگی با دیدن گریه های بی سروصدای جیمین و اشک هایی که عین سیل رو صورتش می ریختن، برای اولین بار آرزو کرد تا بمیره. مادرش رو صدا زد تا کمکش کنه که بمیره. یونگی اون لحظه برای اولین بار فروپاشی روانی رو با تمام وجودش حس کرد!
***
" ببین منو! سرتو بگیر سمت آینه و دستتو بذار رو پات. اون پای راستتم بیشتر باز کن"
" اینطوری که همه چیم معلوم میشه"
جین اتود اولیه ای که از فیگور تهیونگ زده بود رو با این پوزیشن جدید مقایسه کرد.
" تکون نخور همینطوری عالیه "
تهیونگ غر زد:" میشه بسه دیگه؟ واقعا استخونام درد گرفتن. "
جین خطوط منقش رو بوم رو سریع تر و بی دقت تر می کشید. " یه کم دیگه صبر کن. تا وقتی اثر داروهام نرفته می تونم سرپا وایسم "
پسر چشم غره ای رفت و ناخوداگاه سرشو عقب کشید.
" یاااااا کیم تهیونگ!! گند زدی باز که "
تهیونگ شوکه بدون اینکه صدایی ازش دربیاد به جین نگاه کرد.
" واقعا نمیتونی یه دیقه آروم بتمرگی سر جات. این تابلو می تونست آخرین کارم با توعه نکبت باشه و بعدش نمایشگاه بعدیم برگزار میشد. "
پسر از تخت بلند شد و بدون اینکه زحمت پوشیدن لباسو به خودش بده پاکت سیگار رو از کنار بطری نیمه خالی ویسکی برداشت و یه نخ بیرون کشید. در حال روشن کردنش، همونطور که گردنشو به چپ و راست تکون میداد تا بلکه دردش کمی آروم بشه گفت:" یادمه گفته بودی برای هر مجموعه 5 تا 15 تا اثر کافیه. این تابلو 17 امیش بود. نکشیدنش هم همون اندازه فرقی نداره که اگه می خواستی بکشیش اهمیتی نداشت. بعدم ده بار بهت گفتم خوشم نمیاد تن لختم رو همه ببینن. "
جین کنارش ایستاد. دست راستشو رو شونه ی تهیونگ گذاشت و با دست دیگش عضو برهنه اش رو لمس کرد. تهیونگ شوکه عقب کشید. " ساعت یازده ظهره. پنجره بازه و پرده هم کشیده ست. ویوی اتاقتم سمت خیابون و کافه است. واقعا دلت می خواد وسط همچین معرکه ای همه ببینن داریم با هم سکس می کنیم؟ "
جین فشار دستش دور عضو دوست پسرش رو بیشتر کرد. لاله ی گوش تهیونگ رو مکید و آروم گفت:" ولی اخه مگه بعد از هر بار اتود زدن از تنت با هم سکس نمی کنیم؟"
تهیونگ سرشو عقب برد و دست جین رو از عضوش برداشت.
" من خیلی خستم. تنم هنوز از اون دو ساعتی که دیکت تمام مدت توم رو پر کرده بود کوفته ست. بذار برای شب "
جین با عشوه سیگارو از بین لبای تهیونگ برداشت و پک زد.
" ولی من الان دلم میخوادت. اینبار میخوام پٌریتو تو خودم حس کنم. " دستشو دوباره رو عضو پسر گذاشت و لباشو رو لباش قرار داد تا دودی که از سگار حبس کرده بود رو بین لباش فوت کنه.
با لحن شهوتناکی گفت:" لطفا بذار حست کنم. میخوام الان جلوی همه ی این ادم هایی که معلوم نیست چند نفرشون ما رو ببینن پارم کنی "
تهیونگ مطمئن بود اگه سی ثانیه ی دیگه به جین اجازه میداد تا حرف بزنه برای سه ساعت بعدی رو تخت ، داشتن تاریک ترین فانتزی های جین رو اجرا می کردن و تا عصری که رونا برگرده جین دوباره یه فیگور جدید بهش میگه تا اتودشو بزنه.
YOU ARE READING
You Sadist [ NamJin, TaeJin ]
Фанфик...من و نامجون لحظه های خوبی رو با هم گذروندیم. وقتایی که ساعت دو ونیم صبح می رفتم زیر پنجره ی اتاقش و نوربالا میزدم به این امید که بیدار باشه و ببینه خوشحال بودم. وقتایی که تا زمانی که خورشید طلوع کنه خط رودخونه رو میگرفتیم و با سرعت 120 توجاده تو...