"تماس با من تصمیم عاقلانه ای بود، مین. من همه چیزو بهت میگم و کمکت میکنم قوی تر بشی."گیج نگاهش کردم، "میدونی، وقتی با یکی پیوند میخوری....به چیزای زیادی دست پیدا میکنی."
سرم و تکون دادم. فکر کنم داشت میگفت اگه با یه شیطان باشم، امنیت دارم؟!
"فکر کنم باید خودمو معرفی کنم." لبخند زد و جلوی میزش نشست.
"اسمم جانگ وو عه، به من میگن شیطان بزرگ. تعداد کمی جایگاه شون از من بالاتره و اکثرا زیر دست منن."
بهم خیره شده بود، "مثل بقیه شیاطین با مردم معامله میکنم. ولی به تعداد کمی شون کمک میکنم، اونم تحت شرایط خاص. "
گیج نگاهش کردم، "چه شرایطی؟" پوزخند زد، "بعدا میفهمی."
"مایه تأسفه که به تازگی باهات آشنا شدم. با شیطانی دیدمت که بهش پیوند نخورده بودی. چیکار میتونستم بکنم؟! من تایپی نیستم که دست رو دست بذاره و کاری نکنه."
دستشو رو قلبش گذاشت، "میخواستم مطمئن بشم که میدونی بهش پیوند نخوردی و اون داره دروغ میگه."
آهی کشید، "خوشحالم با آدم خوش قلبی مثل تو آشنا شدم، مطمئنم دنبال عشق حقیقی هستی."
فقط سرمو تکون دادم، واقعا نمیدونم این چه نمایشیه...عجیبه ولی بازم واسم منطقیه.
"به هرحال، بیا چیزای ناراحت کننده رو کنار بذاریم. میتونی هرچی میخوای ازم بپرسی. "
فکر کردم، " گفتی با نماد و خونم فهمیدی که پیوند نخوردم، درسته؟"
تایید کرد، "وقتی شیطان خون کسی که انتخاب کرده رو مینوشه، پشت گردن اون فرد یه علامت ظاهر میشه. "
سرمو تکون دادم،"اون علامت و فقط شیاطین میتونن ببینن. واسه اینه که بقیه شیاطین نسبت به اون فرد ادعای مالکیت نکنن، ولی جلوشون و نمیتونه بگیره. "
لبمو گاز گرفتم، "اگه یه شیطان دیگه سعی کنه اون فرد و بگیره چی میشه؟" لبخندش زیادی ترسناک بود.
"خب یه شیطان به هرچیزی که میخواد میرسه. اگه بخواد چیزی که متعلق به یکی دیگه است رو به دست بیاره...."
بهم نزدیک تر شد و سرشو سمت گوشم برد،
"میکشتشون."
بدنم لرزید، "یا اینکه جفت، با خواست خودش میتونه خون یه شیطان دیگه رو بنوشه. اونوقت دیگه با شیطان اول جفت نیست. "
سرمو تکون دادم، "زیاد همچین اتفاقی نمیافته، چون کم پيش میاد دوتا شیطان یه انسان و بخوان. ولی اگه بخوان..." لبخند زد، "به نظر من که اتفاقات جالبی میوفته."
دلم میخواست بهش بگم دست از خندیدن برداره، "خب بعدش چی میشه؟"
"مرحله بعد پیونده ولی فکر نمیکنم هنوز لازم باشه بهت بگم. "
"خب دیگه بسه، از خودت بگو؟" سرمو تکون دادم.
"از پارسال شروع شد...."
................................................
یونگی خیلی حق میگه😂
مستر جانگ این همه لبخند میزنی بیشتر شبیه روانیا میشی تا یه آدم جذاب:)ووت و کامنت یادتون نره
لاو یو 💜
ESTÁS LEYENDO
Unbreakable Bond | Sope
Fanficفصل دوم بوک "Just say the word" چه اتفاقی میوفته اگه بفهمی چیزی که فکر میکردی مال توعه، مال تو نباشه؟ یا اینکه کسی که دوستش داری بهت دروغ گفته باشه؟ از تو محافظت میکرده یا از خودش؟ "تصمیمش با تو نبود!" "ببین میدونم ولی چاره ای نداشتم، ترسیده بودم...