ch 1

463 80 23
                                    

Bello
ببینید کی برگشته... نویسنده افسرده منزویتون 😂😂

خب من بالاخره از اون مرخصی فوقالعاده شیرین خارج شدم و...

کارایی که خواسته بودین رو آماده کردم که این اولیشه که منتشر میکنم.

و نکات داستان که عجیب کمن...
1.این داستان قهرمانی نیست.
2.پیتر پسر واقعی تونیه.

امیدوارم از این داستان لذت ببرین.
لطفا vote بدین و کامنت بزارین 😘

***

_گم شدیم؟
پیتر از پشت ماشین وقتی تازه از خواب بیدار شده بود مظلومانه پرسید.

_آره پسر.... بدجورم گم شدیم.
تونی حسابی کلافه بود.

فردای تولد پیتر بود و اونها قرار بود یه ساعت پیش میرسیدن خونه پیپر و رودی ولی...
توی یه جنگل وسط نا کجا آباد گم شده بودن و گوشی هاشون هم آنتن نمیداد.

_حداقل اینبار برای عمه پیپر یه ماجرای واقعی تعریف میکنیم.
پسر سیزده ساله اون پشت سعی کرد جو رو از سنگینی و ترسناکی در بیاره.

_برای اولین بار.
و هردو کمی خندشون گرفت.
_و البته... اینکه الان از این بدتر نمیتونه بشه...
حرف تونی تموم نشده بود که....

ماشین خاموش شد.

_چی داشتی میگفتی؟

_پیتر.
تونی تحدید آمیز گفت.
دستی به پیشونیش کشید.

از ماشین پیاده شد...
هوا هنوز یکم روشن بود و آسمون خاکستری.
کاپوت رو داد بالا و نگاه انداخت.

_توف بهش.

_چی شده؟
پیتر سرش رو از پنجره بیرون کرد.

_باتری تموم شده.
یه نگاه به دور و برش کرد.
_فکر میکنی اینجاها کسی هست؟

_بابا میدونی که همه فیلم ترسناکا همینجوری ان.

_بی خیال اونها فیلمن.... پیاده شو پسر قرار نیست تنهات بزارم.

پیتر تردید کرد ولی پیاده شد.
تونی ماشین رو قفل کرد و حرکت کردن به جلو.

یه مدت راه رفتن و... آسمون ناگهانی تیره شد.
و نم نم بارون شروع به باریدن کرد.

_واقعا ببینم با من شوخیت گرفته.
تونی سر آسمون داد زد.

_بابا.
پیتر بازو تونی رو گرفت و بهش چسبید.

تونی آروم شد و پیتر رو بغل کرد...
اون بهتر از هر کسی میدونست پسرش چقدر از تاریکی بدش میاد.
_نگران نباش پسر.... فقط بازوم رو محکم بچسب.

حرکت کردن سمت ماشین و.....
لعنتی....
اونها گم شده بودن.

تونی شدیدا نگران بود و اگه صادق میبود.... شدیدا ترسیده بود ولی به خاطر پسرش خودش رو حفظ کرد.

single dad , dr vampWhere stories live. Discover now