ch20

173 47 2
                                    

سخن نویسنده:بیاید زود قضاوت نکنیم.
حس کردم تو این چپتر گفتنش لازمه.

امیدوارم از این چپتر لذت ببرین.
حتما vote بدین و کامنت بزارین ❤❤

***

چند ماه از اون ماجرا گذشته بود....
پیتر دیگه از دست تونی عصبی نبود
طول کشید ولی اون بچه باهوشی بود و میتونست یه حدسایی بزنه که چه خبره.

همه چیز تقریبا به روال عادیش برگشته بود.
و همه امیدوار بودن که همینطور بمونه.

_استیفن خدا لعنتت کنه دندونات دارن تیز تر میشن.
تونی درحالی که شونش رو میمالید از اتاق خواب بیرون اومد.

استیفن نیشخند زد.
_اوه... و این بده؟
و با چشمای تیز به تونی نگاه کرد.

تونی روش رو به سمت دیگه ای گرفت و آروم جواب داد.
_نه.
و ناخودآگاه لبخندی زد.

استیفن قهوه ها رو روی میز گذاشت و نشست.

و تونی هم رفت روبه روش نشست.
_پیتر کجاست؟

_برای امتحانش زود بیدار شده بود و زودتر رفت.

_زودتر؟ ولی پیتر همیشه دیرش شده.
تونی با چشمای درست و نگران نگاه کرد.

و استیفن ریز خندید.
_به موقع راه افتادن برای پیتر زود حساب میشه.

نگرانی تونی رفع شد و نفس راحتی کشید و لبخند زد.
اون تو این مدت شدیدا نگران پیتر بوده... چه روحی چه جسمی.

_خب صبحونه فقط همینه؟
سعی کرد بحث رو عوض کنه و به لیوان قهوش اشاره کرد.

استیفن لبخند موذی زد.
_میتونه یه منو باز باشه.
و چهره خون آشامیش رو گرفت و با چشمای آبی براقش به تونی زل زد.

تونی لبخند زد و....

صدای افتادن یه کیف روی زمین توجهشون رو جلب کرد....
پیپر کنارشون با چهره شکه و کمی ترسیده بود.

_اوه نه.
هر دو با هم گفتن....
این قرار نبود ساده باشه.

تونی بلند شد و آروم سمت پیپر رفت.
_ببین پیپ الان همه چیز رو میگم تو فقط آرووووم باش.

پیپر سعی میکرد حرف بزنه ولی فقط هوا رو میکشید تو دهنش و به روش های مختلفی به استیفن اشاره میکرد.

_پیپ؟ پیپ نفس بکش.
تونی بازوی پیپر و گرفت و تکونش داد.

_این چه کوفتیهههههه.
پیپر ناگهانی چنان سر تونی داد زد که تونی عقب کشید و گوشش رو گرفت.

_اوه مرد پس پیتر این حس و داشت.
زیر لب غر زد.
_بیا برات بگم.

_به نفعته حرف خوبی برای گفتن داشته باشی.
پیپر به طرز ترسناکی آروم میگفت...
هرچند هنوزم وحشت تو چهرش بود.

single dad , dr vampWhere stories live. Discover now